{jcomments on}
اشتیاق برای کنترل، ترس از افکار بیان نشده و موارد بیشتر
پست شده؛ ۲۹سپتامبر۲۰۲۲
نکات کلیدی:
۱) پر حرفی اغلب از اضطراب اجتماعی ناشی می شود، به سخن گفتن بدون کنترل و اضطراب بیشتر منجر می گردد، در نتیجه یک حلقه بازخورد مضر خلق می کند.
۲) اعتراف فرد به اضطراب خود در حین مکالمات و جستجوی کمک از دوستان، دلگرمی و راهنمایی مورد نیاز برای تغییر را مهیا می کند.
۳) چشم پوشی از کنترل، پذیرش زوال افکار بیان نشده و اعتماد به دانش دیگران، گوش دادن بیشتر را تشویق می کند.
در یک پست قبلی، روش های بهبود مکالمات با کسانی را که خیلی زیاد حرف می زنند از دید شنوندگان بستوه آمده شرح دادم.
نظریات زیادی از کسانی دریافت کردم که باور داشتند خیلی پر حرف هستند. آنها از تسلط بر مکالمه خودشان آگاه بودند، اما برای محدود کردن سخن و کلام خودشان احساس ناتوانی می کردند. آنها در جستجوی راهنمایی برای مکالمه به روش متعادل تری بودند.
این مقاله دیدگاه را تغییر می دهد و به مدیریت پر حرفی از دید کسانی می نگرد که خیلی زیاد حرف می زنند.
پر حرفی اغلب از اضطراب اجتماعی ناشی می شود که یک حلقه بازخورد آزار دهنده خلق می کند. مردم هر چه بیشتر حرف بزنند، راجع به شخصیت های اجتماعی خودشان مضطرب تر می شوند و بیشتر سخن می گویند. در چنین موقعیتی، حرف خیلی زیاد می تواند مشابه یک عادت غیر قابل کنترل احساس شود. خیلی از ماها گاهگاهی زیاد حرف می زنیم، اما عادت مشکلاتی خلق می کند زیرا خودش را تقویت می کند و خودآگاهی را تضعیف می کند.
اگر باور دارید که عادت به پر حرفی دارید، مبحث ذیل را ملاحظه کنید.
پرس و جو بجای شرح و تفسیر تفصیلی
برای هدایت مکالمه به سایر مردم سؤالات تشریحی بپرسید، در حالیکه از این سؤالات برای باز داشتن خودتان از تسلط بر مکالمه نیز استفاده می کنید. اگر کسی با شما راجع به سفری جالب سخن می گوید، واکنش ناگهانی نقل داستان سفری از خودتان را به جهت دیگری هدایت کنید.
در عوض، با یک سوال تشریحی راجع به سفر واکنش نشان دهید. کسانی که سوال می پرسند با بروز علاقه نسبت به دیگران جذاب تر تلقی می شوند.
نظارت بر خود گفتگویی در مکالمه
موقع احساس اضطراب، مردم ممکن است از مکالمه برای بیان افکار خودشان استفاده کنند. نتیجه یک اشتراک تجربه شخصی است که بعنوان یک جریان خرد کننده اعتراف معمولاً با جزئیات غیر ضروری نمایان می شود. موقعی که با یک ناتوانی برای درک نشانه های اجتماعی که شنونده ها بقدر کافی داشته اند جفت و جور شود، خود گفتگویی می تواند بصورت بازرسی نشده ادامه یابد.
اگر احساس می کنید که در حال اشتراک خیلی زیاد هستید، به خودتان بگوئید که نوبت های گفتگو ویژگی ساختاری تعیین کننده گفتگو هستند. برای هر پاراگرافی که نظرات خودتان را بیان می کنید، توقف کنید و اجازه دهید تا یگران نظریاتشان را بیان کنند. به آنها نوبت هایشان را بدهید.
ما طراحی شده ایم که گفتگو کنیم و راجع به خودمان گفتگو کنیم. تا ۴۰ درصد نطق یک فرد در مورد خودش هست. گفتگو راجع به خویشتن مراکز پاداش مغز را فعال میکند، بنابراین، رضایت و خوشنودی فردی اغلب در تعارض با اجازه دادن به دیگران برای حرف زدن است. پس، تلاش برای بالانس تمرکز بر خویشتن با نیازهای دیگران در مکالمه طبیعی است.
خواندن و تعبیر نشانه های مکالمه ای
سخن پردازانی که بقدر مقتضی اجتماعی باشند موقع مداخله و موقعی را که باید عقب نشسته و گوش بدهند درک می کنند و بنابراین در مکالمات ریلکس تر هستند. خیلی از پر حرف ها در درک و فهم نشانه های اجتماعی مهارت کمتری دارند، این اضطراب اجتماعی را بدتر می کند.
یک راه حل هدایت توجه به سمت خواندن و تعبیر نشانه های محاوره ای است. موقعی که در حال سخن گفتن هستید و دیگران می خواهند سخن بگویند، آنها به جلو متمایل می شوند، به شما نگاه می کنند، یک دست را تکان می دهند گویی قصد گفتگو دارند و تلاش برای گفتن حرفی را آغاز می کنند. وقتی بتدریج با سخن شما بی قرار می شوند، جای دیگر یا پایین را نگاه می کنند، به خود می پیچند، بطور مکرر گوشی خودشان را چک می کنند یا حتی برمی خیزند. موقعی این واکنش ها رخ می دهند، زمان توقف سخن است.
پذیرش اضطراب در حین یک مکالمه
اگر در موقعیت های اجتماعی مضطرب هستید و می شنوید که در حال بیان یک طرفه افکار خودتان هستید، توقف کنید و اضطراب تان را صادقانه بپذیرید. چنین پذیرشی تک گویی را متوقف و اجازه می دهد تا نسبت به پر حرفی خودتان آگاه شوید، به دیگران فرصتی می دهد تا دغدغه ها و نگرانی های تان را درک کنند.
پذیرش سرخوردگی و ناکامی ناشی از افکار بیان نشده
پدرم سر میز شام موقعی که می خواست وارد گفتگو شود، می گفت،« وقتی سخن تان را قطع می کنم، حرف نزنید.» لذا می فهمیدیم که حرفی برای گفتن دارد. ترکیب جذاب شکسته نفسی و جرأت او، ما را برای استقبال از نظریاتش تشویق می کرد. اگر بتوانیم چنین تکنیکی را با موفقیت انجام دهیم، امکان دارد که پریدن ها در میان صحبت دیگران نگران کننده بنظر نرسند، اما اکثر اوقات، باید در این خصوص محتاط باشید.
خیلی از ماها عدم بیان بینش های آنی خودمان حین یک مکالمه و سپس محو آنها از حافظه فعال را تجربه می کنیم. اگرچه دلسرد کننده و آزار دهنده است، اما در گفتگو مطلوب تر است که بر روی از دست دادن افکار خودتان ریسک کنید و به دیگری اجازه دهید تا سخنانش را تمام کند. خیلی از افراد پر حرف این را تحمل ناپذیر می یابند، بنابراین هنگام مکالمه حرف دیگران را قطع می کنند. اما نباید با چنین سرسختی در خصوص توقف جریان مکالمه دیگران، در مقابل از دست دادن نظر دوراندیشانه خودمان گارد بگیریم.
بی شک بیان بینش هایمان رضایت بخش است، اما اگر بیان نشوند، باید بعنوان یک پیامد طبیعی مکالمه پذیرفته شود و بعداً نباید برای مدتی طولانی به نشخوار فکری مبدل شود.
هدایت و کنترل توجه
افراد با کمبودهای توجه بجای تمرکز بر یک موضوع از عنوانی به عنوان دیگر بر اساس تداعی معانی و نه تم و موضوع می پرند. اگر توجه تان سرگردان است یا برای تمرکز احساس فشار یا ناتوانی می کنید، کلام و سخن تان را بر مکث تنظیم کنید. سپس برای درک همپوشی بین نظریات سایر افراد گوش دهید. هر همپوشی یک تم و موضوع یعنی چیزی است که در میان مشارکت کنندگان مشترک است. بر روی شناخت این موضوع ها و تم ها کار کنید. بجای استفاده از یک پاره کامنت، بعنوان وسیله ای تسهیل کننده جهت بیان تجربه تان از یک کامنت همپوشی استفاده کنید.
ارتباط بجای تجلی و ابراز
ارتباط اساسی مستلزم یک ایده، یک واسطه ابراز و بیان(برای مثال، حرف زدن) و کسی برای دریافت ایده بیان شده است. اگر مکالمه به بیان افکار بی توجه به تجربه گیرنده باشد، دیگر ارتباط نیست. بلکه تجلی و ابراز است.
تنها نشستن و تجلی خود با نوشتن شعر، نقاشی یا نواختن پیانو می تواند بطرز خلاقانهای رضایت بخش باشد. اما مکالمه شعر، هنر یا موزیک نیست. بلکه کنشی اجتماعی است که نیازمند ملاحظه دیگران است؛ اگر خودتان را در حال ابراز و بیان خیلی زیاد و نه برقراری ارتباط یافتید، با یک عبارت معمول (« آن همه چیزی بود که باید می گفتم») خاتمه دهید و سخن گفتن را متوقف کنید، در سیل و طغیان شکاف ایجاد کنید.
تقاضا برای کمک
در صورتیکه خودتان را پرحرف تصور می کنید، یک یا دو دوست را برای کمک دعوت کنید. به آنها خاطر نشان سازید که اگر مدت زیادی در یک مکالمه حرف می زنید یا پس از آن بازخورد صادقانه بدهند گشودگی و استقبال از انتقاد به آگاهی بیشتر در خصوص پرحرفی و حساسیت بیشتر نسبت به دریافت نشانه ها از شنونده ها منجر می گردد.
چشم پوشی از کنترل
برخی اساتید عمدتاً سخنرانی می کنند زیرا کنترل موضوعات و زمان در سخنرانی آسانتر است. در خصوص پر حرفی در مکالمه نیز وضعیت همینطور است: بدین طریق کنترل حفظ می شود. اما مکالمات، سخنرانی نیستند و حتی تعاملات کلاس درس موقعی به سمت محاوره و گفتگو بروند موثرتر هستند. عقب کشیدن از حالت مرکزیت و اجازه دادن به دیگران برای پیش قدمی می تواند ریلکس سازی را تشویق و اضطراب را کاهش دهد.
حفظ مرکزیت
انحرافات و گریز از موضوع در مقالات کتبی اثر دارد اما بندرت در داستان های کوتاه شفاهی اثر گذار است. موقعی چیزی برای گفتن دارید، برای تمرکز بکوشید، موضوع اصلی را در ذهن حفظ کرده و پیچ و خم را محدود کنید. اگر از سخنان خود در می یابید که سرگردانید، به موضوع مرکزی برگردید. در ارتباط با داستان، از ساختار اساسی داستان شامل یک صحنه و زمینه، یک درآمیختگی و یک راه حل و فقط یک یا دو شخصیت استفاده کنید.
اعتماد به دانش دیگران
مراقب جزئیات خیلی زیاد باشید. صرفنظر از دانش عمومی به شنوندگان اجازه میدهد تا با استنباط و نتیجه گیری مشارکت کنند، در حالیکه توانایی آنها برای تکمیل سخن در مواقع ضرورت نیز محترم شمرده می شود.
تفسیر مجدد دانش و مهارت
همواره احساسی شبیه یک متخصص داشتن یعنی احساس دانستن آنچه که بهترین است و نیاز به بهره مند ساختن دیگران از چنین دانشی با جزئیات خیلی زیاد می تواند به حرف زدن خیلی زیاد منجر گردد. شنیدن آنچه که قبلاً می دانیم ممکن است آزار دهنده باشد. اما این آزار و سرخوردگی را می توانید تحمل پذیر کنید. اگر یک احساس متخصص و ماهر بودن در حین یک مکالمه ادامه یابد، با پذیرفتن نقش مربی و تشویق دیگران برای طرح ایده هایشان این احساس را کانالیزه کنید. دانش دیگران را استخراج کنید. سقراط باشید.
گفتار پایانی
برای پر حرف ها، سکوت چاره ساز نیست. در اینصورت از آموختن چگونگی گفتگو اجتناب می شود و می تواند به سیل بی امان بعدی سخنان منتهی شود. هدف بازسازی بالانس گفتگو و گوش دادن با پرسیدن سؤالات بجای مهیا سازی جواب ها، محدود سازی خود گفتگویی آشکار، آموختن نشانه های اینکه سایر مردم قصد صحبت دارند، رعایت نوبت های گفتگو، پذیرش اضطراب، واکنش به تم ها و موضوعات و نه اجزء و تقاضا برای دریافت کمک از دوستان مورد اعتماد است.
این استراتژی ها یک حلقه بازخورد جدید خلق می کنند که در آن سهم های مشارکت متعادل در گفتگو به اضطراب کمتر منتهی می شود و اضطراب کمتر موجب بالانس بیشتر می گردد. در نهایت، سلاست و روانی بیشتر در مکالمات، اضطراب اجتماعی را کاهش و تعاملات جذاب تر و آسانتر خلق می کند.
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص: غریب واحدی پور
{jcomments on}
چگونگی تبدیل حسرت و افسوس به رشد و آغاز زندگی
نکات کلیدی:
۱) حسرت و افسوس یک بخش استاندارد تجربه انسان است.
۲) اگرحسرت و افسوس مورد رسیدگی قرار نگیرد، می تواند در خیلی از جنبه های زندگی هایمان اخلال ایجاد کند.
۳) تبدیل نگرش های انعطاف ناپذیر به تفکر سالم منجر به رشد و تغییر پایا می گردد.
همه اتفاقات طی یک لحظه حواس پرتی رخ داد. راننده رادیوی ماشین را تنظیم می کرد، ناگهان بطور جزئی به سمت چپ منحرف شد و با خودروی مقابل در بزرگراه برخورد کرد. پدری با پسر جوانش هر دو بلادرنگ در حادثه جان باختند. صرفنظر از آنچه که آرزو می کنیم متفاوت انجام داده بودیم یا آرزو می کنیم جرأت انجام آن را داشتیم، اما انجام ندادیم، افسوس بار سنگینی برای حمل است. چند گامی که می توانید برای کمک به سبک کردن این بار دنبال کنید بشرح ذیل هستند:
حسرت و افسوس یک ویژگی عادی انسان بودن است. در گفتگو با خیلی از افرادی که بواسطه رفتار یا انتخاب خودشان از نظر جسمی مصدوم یا مریض شده بودند، اغلب حسرت و افسوس بعنوان موضوعی در سفر بهبودی آنها نمایان می شود. پیامدهای اعمال و رفتارشان در گذشته اثری پایدار و مستمر در زندگی هایشان دارد.
در حالیکه بیماری و آسیب شاخص های آشکارتری از اثر اقدامات انجام شده یا نشده در گذشته هستند، اما خیلی از افسوس های ما فقط دارای پیامدهای تصوری هستند. تصور می کنیم که اگر کالج یا تحصیلات عالیه را تمام کرده بودیم، اکنون در زمینه کاری خودمان خیلی موفق بودیم. در عالم خیال تصور می کنیم که اگر با شخص ویژه ای قرار عشقی می گذاشتیم، با مسرت و خوشحالی ازدواج کرده و زندگی شگفت انگیزی داشتیم.
حسرت و افسوس تعریف شده
در همه این مثال ها، عنصر بنیادی حسرت و افسوس یک جدایی بین چیزی است که آرزو می کنیم در گذشته انجام می دادیم و چگونگی رفتار یا قصورمان در رفتار است. فرضی نیز وجود دارد که می توانستیم متفاوت عمل و رفتار کنیم اما نکردیم.
اگر کنترل حسرت و افسوس را نیاموزیم، اکنون و در آینده زندگی هایمان را مختل خواهد کرد. افسوس می تواند در توانایی ما برای تجربه هیجانات مثبت، تصمیم گیری و کارایی در وظایف روزانه اختلال ایجاد کند.
اگر در کشمکش با حسرت و افسوس هستید، نگاه کردن به هیجان حسرت و افسوس شبیه هر هیجان دیگری می تواند سودمند باشد. هیچ قدرت و اثر استثنایی وجود ندارد که نیاز باشد حسرت و افسوس در زندگی تان داشته باشد. با استفاده از رویکرد روش رفتار درمانی عقلی هیجانی(REBT)توضیح می دهیم که چرا با هیجانات منفی مانند حسرت و افسوس در کشمکش هستیم و چگونه از این کشمکش رهائی یابیم.
چگونگی تغییر هیجانات منفی
قبل از توضیح دقیق تحلیل حسرت و افسوسREBT، درک و فهم تفاوت بین هیجانات منفی سودمند و هیجانات منفی غیر سودمند حیاتی است. برای مثال، در واکنش به ممانعت از تحقق هدفی، شخصی ممکن است باور کند که بیعدالتی سنگینی رخ داده است که چنین باوری خشم شدیدی را برمی انگیزد،در نتیجه به رفتار غیر سودمندی مانند فریاد زدن منجر می گردد. خشم بخاطر رفتار منتج از آن غیر سودمند است. لکن شخص می تواند فکر کند که هدف محقق نشده مأیوس کننده هست اما ناخوشایند و هولناک نیست. در این موقعیت، باور منتج به یک هیجان منفی سودمند مانند ناکامی و خشم سالم می شود، لذا به رفتار سازنده مانند حل مسأله منتهی می گردد.
با استفاده از مدلREBT، ABC رویداد فعال کننده(A)، نگرش اساسی(B) و پیامد(C) را که شامل عناصر هیجانی، رفتاری و شناختی است بررسی می کنیم. ابتدا، بررسی خواهیم کرد که چگونه حسرت و افسوس غیر سودمند شکل می گیرد. سپس، در می یابیم که چگونه حسرت و افسوس غیر سودمند به پشیمانی سودمند مبدل می شود.
رویداد فعال کننده(A) اتفاقی در گذشته است که در آن به روش مطلوبی رفتار نکردیم. یا کاری را که می خواستیم انجام ندادیم یا کاری انجام دادیم که آرزو می کردیم انجام نداده بودیم.
نگرش اساسی(B) ممکن است چیزی مشابه :« من نباید مرتکب اشتباهات شوم. بهتر است که آنچه را انجام دادم، انجام نمی دادم.» کلید واژه های این عبارات«باید» و « بهتر است که...» هستند. از منظر رویکردREBT، این کلمات مطلق، سفت و سخت و انعطاف ناپذیرند، بنابراین به نگرانی و اضطراب ما منجر می شوند.
پیامد(C) سه عنصر دارد. پیامدهای هیجانی نگرانی، اضطراب و احساس گناه هستند. نتیجه رفتاری نشخوار فکری است، تکرار رویدادها در ذهن مان را متوقف نمی کنیم. مضاف بر نشخوار فکری، رفتارهای متمرکز بر اجتناب و کنترل نگرانی و اضطراب است که ممکن است شامل حواس پرتی و استفاده از مواد( غذا، الکل، مواد مخدر، تنباکو، کافئین) برای احساس پریشانی و بد حالی کمتر باشد. پیامد شناختی کاستن از ارزش خودمان و باور به نالایقی و سزاوار تنبیه بودن است. به آنچه که می توانستیم متفاوت انجام دهیم نیز بطور پیوسته فکر می کنیم.
پیامدهای اضافی(C) ممکن است شامل چشم پوشیدن از لذت بعنوان شکلی از خود تنبیهی باشد. این احتمال نیز وجود دارد که شخص در کشمکش با حسرت و افسوس ناسالم بواسطه ترس از اینکه ممکن است دوباره اشتباه ناخوشایندی مرتکب شود از فرصت های جدید برای تغییر، رشد و روابط رضایت بخش اجتناب کند. می توانیم راجع به حسرت و افسوس خود افسرده شویم و سپس در خصوص افسردگی مان مضطرب شویم. این ها واکنش های هیجانی ثانویه نسبت به واکنش اولیه حسرت و افسوس هستند.
چگونه حسرت و افسوس غیر سودمند را به پشیمانی سودمند مبدل کنیم؟ بیائید دوباره با استفاده از مدلABC، به آنچه موقع تغییر افکارمان راجع به اعمال و رفتارهای گذشته مان اتفاق می افتاد بنگریم.
نگرش اساسی(B) که قابل انعطاف است و طاقت فرسا نیست:« من دوست دارم که کار را بطرز خوب و مطلوبی انجام دهم، اما نباید انجام دهم. چون یک انسان جایزالخطا هستم.» ما می توانیم به این نگرش اساسی قابل انعطاف عباراتی مانند،« تحمل خوب و مطلوب انجام ندادن کار برای من یک کشمکش است، اما نباید غیر قابل تحمل باشد.» و این عبارت،« سزاوار تحمل است زیرا من سزاوار تلاش برای تحمل آن هستم. زندگی و آینده ام برایم مهم هستند.» را اضافه کنیم.
پیامد(C) سه عنصر دارد. پیامد هیجانی غم و اندوه و پشیمانی است. نتیجه رفتاری تمرکز زمان و انرژی ما بر فعالیت های معنا دار است که به رشد و تغییر منتهی می شوند. پیامد شناختی تفکر در خصوص اتفاقات گذشته از منظر رویکرد های متفاوت است، از جمله رویکردی است که ما می توانیم از هر چه برایمان اتفاق می افتد بیاموزیم، نیاز نیست که هیچ چیزی، حتی شکست هایمان تلف شوند. به یافتن مزیت و فایده نیز می توانیم بپردازیم، بنگرید که چگونه سختی و محنت گذشته شخصیت ما را به روش هایی شکل داده است که بطریق دیگر امکان پذیر نبود. با محنت و سختی؛ دلسوزی و شفقت می آموزیم، شخصیت می سازیم و قدرتی را پرورش می دهیم که بطریق دیگر هرگز آن را کشف نمی کنیم.
طرح اجمالی چند گامی در یک مقاله کوتاه مشابه این در مقابل سال ها اندوه، سینه سوزی و کشمکشی که خیلی از افراد تجربه می کنند بنظر بی مورد می آید. اگر در حال بهبودی از حسرت و افسوس هستید، بخاطر داشته باشید که آینده شما کمک خواهد کرد تا گذشته تان را دوباره بسازید. هر چه بیشتر برای آینده بهتری با هیجانات و تفکر سالم کار کنید، گذشته خودتان را بهتر در یک روشنایی سودمند می بینید.
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص: غریب واحدی پور
{jcomments on}
از تله متقاعد کردن خود در خصوص هر چیزی که درست و واقعی احساس می شود اجتناب ورزید.
نوشته شده؛ ۲۳فوریه۲۰۲۳
نکات کلیدی:
۱) انسان ها هم منطقی و هم غیر منطقی هستند.
۲) ما با افکارمان رابطه ای داریم، و این رابطه به آنها قدرت می دهد تا بر چگونگی رفتار و احساس ما اثر بگذارند.
۳) شناخت ایرادات ذهن تمرینی قوی است که به تسکین بدبختی و پریشانی هیجانی و حفظ سلامت روان کمک می کند.
تجربه آن ناراحت کننده است، اما گاهی اوقات، مردم پایداری هیجانی خودشان را با آشفتگی معاوضه می کنند، هنگامی که چنین اتفاقی برای عزیزان ما رخ می دهد، دشوار و لاینحل بنظر می رسد؛ با بیچارگی و درماندگی نظاره می کنیم که بواسطه این مشکل حرفه ها، روابط و سلامتی آنها بشدت متأثر می گردد.
سلامت روان آنها چه شد؟
موقعی ذهن غیر سودمند فعال شود حتی افراد نسبتاً پایدار می توانند نامتعادل شوند. شناخت شش ایراد ذهن نرمال کمک می کند تا تکه های پازل انسانی را دوباره در کنار هم قرار دهیم یا باز هم بهتر، در گام نخست خودمان را در مسیر سلامت هیجانی نگهداریم.
انسان ها هم منطقی و هم غیر منطقی هستند
در ابتدا موقعی که شروع به مطالعه روانشناسی کردم، با نظرات آلبرت الیس، بنیان گذار رفتار درمانی عقلی هیجانی (REBT)آشنا شدم. استدلال او در خصوص اینکه انسان ها هم منطقی و هم غیر منطقی هستند با تجربه ام در مورد چگونگی عملکرد ظاهری ذهنم هماهنگ بود. هر وقت چیزی را مهم و با ارزش تلقی می کردم ، در ذهنم بین افکار منطقی و غیر منطقی نبردی رخ می داد.
روش شناختی آلیس برای تغییر رفتار بر مجادله و ستیز شدید و سخت با افکار غیر منطقی متمرکز است. در پیروی از روش او، در تلاشی برای تغییر فعال افکار غیر منطقی ام به سختی برای شناسایی آنها کار کردم.
اما روشم مشکل ساز بود: موقعی موثر نبود، فقط خودم را برای سخت تر کار نکردن سرزنش می کردم. هر شکستی را به نادرستی باورهای غیر نرمالم در خصوص شکست شخصی نسبت می دادم.
از آن پس، روش متفاوتی آموخته ام.
چگونه با افکارمان ارتباط داریم.
با شرکت در یک کارگاه سلامت روان فشرده در آلمان، نگرشم در خصوص چگونگی کارکرد ذهن بطرز چشمگیری تغییر کرد. مدرس یک حرفه ای برجسته، مملو از اطلاعات خوب با ارائه مثال های کاربردی بود.
در وسط جلسه بعد از ظهری، سخنران به تندی رو به مخاطبان کرد. با خشم و خشونت خیلی شدیدی گفت که بطور کامل بر روی آموزش سرمایه گذاری نمی کنید. شرکت کنندگان از جمله من شوکه شدیم. این حالت هیجانی ناپایدار و ناگهانی استاد را چه اتفاقی توجیه می کند؟
من تصور می کنم که یک سوال نسبتاً ساده« چه می شود اگر...» بطور غیرمنتظره در ذهن غیر سودمند او ظاهر گردید. احتمالاً سوال این بوده است که : « اگر مخاطب از آنچه آموزش می دهم متنفر باشد چه می شود؟» با این وجود، پس از بالا آمدن سوال در ذهنش، نکته کلیدی چگونگی ارتباط او با فکر بود. بجای اینکه آن را فقط یک فکر غیر سودمند و نرمالی بداند که در حال جوشیدن درون ذهن است، بطریقی واکنش نشان داد که گویی واقعاً معتبر است.
این مثال یک تمایز مهم را اثبات می کند: آنچه که به افکارمان قدرت تسلط بر ما می دهد، نه خود افکار، بلکه چگونگی ارتباط ما با آنها است.
افتادن در دام افکار
آنچه که در تئوری شناختی اغلب نادیده گرفته می شود این است که افکار فقط ماهیت های استاتیک منطقی یا غیر منطقی نیستند؛ بلکه چیزی هستند که ما با آنها رابطه پویا و دینامیک داریم. موقعی که افکارمان را بعنوان ماهیتی معتبر و مهم درک کنیم، در دام آنها می افتیم.
گاهی اوقات در دام افتادن چیز خوبی است: برای مثال، غرق شدن در صحنه های یک نمایش خوب روش مفرحی برای متمرکز شدن بر افکار و هیجانات است.
اما در دام افکار افتادن جنبه تاریکی نیز دارد. موقعی باور می کنیم که هر فکر و احساسی واقعی و معرف شخصیتی است که هستیم، در نتیجه به سهولت آشفته و مستأصل می شویم. خود پنداره های غیر سودمند، تفسیرات زندگی و پیش بینی های آینده می تواند بطور مستقیم به افسردگی و اضطراب منجر گردد.
آنچه را که نمی توانیم ببینیم نمی توانیم تغییر دهیم
آنچه را که نمی توانیم نام گذاری کنیم نمی توانیم کنترل و مدیریت کنیم.
موقعی که در دام افکار و هیجانات خودمان گرفتار می شویم، با شناخت شش ایراد ذهن نرمال، کمک آغاز می شود:
۱) توجه و دقت؛ ما از لحظه فعلی جدا می شویم. موقعی که در مورد گذشته نشخوار فکری می کنیم و راجع به آینده نگرانیم، از آرامش نسبی لحظه حال گذر می کنیم.
۲) خود انگاره؛ ما به خود انگاره های غیر سودمند خودمان باور داریم و بطور انعطاف ناپذیری از آنها دفاع می کنیم. اذهان غیر سودمند ما در خلق روایات چندگانه راجع به کسی که سابق بودیم، کسی که هستیم و کسی که بزودی خواهیم بود شگفت انگیزند. از فاصله گرفتن و دیدن این حقیقت که این ها فقط روایات هستند ناتوانیم.
۳) تفکر؛ افکار غیر سودمند خودمان را بصورت ماهیتی واقعاً معتبر تلقی می کنیم. ذهن غیر سودمند ما عاشق سؤالات «چه می شود اگر»، قواعد انعطاف ناپذیر، مقایسه ها، برچسب زنی دوتایی، قضاوت ها و پیش بینی ها است.
خوشبختانه، ذهن سودمند ما این پروسه را بعنوان نویز شناختی می شناسد.
۴) نگرش؛ ما افکار و هیجانات غم فزا و پریشانی آور خودمان را بعنوان چیزهایی که باید کنترل و از آنها اجتناب کنیم می نگریم. فرض می کنیم که بجای پذیرفتن پریشانی و اضطراب یا بسادگی به آن توجه کردن، بهترین کار دفع آن است.
۵) جهت و مقصد؛ ما آنچه را که برایمان اهمیت دارد نمی بینیم. کشمکش با افکار و احساسات، ارزش ها و مقصود مان را تیره و مه آلود می کند. آرزو برای یک زندگی غنی و پر ارزش چیزی بیش از یک رویای تیره و کسل کننده از گذشته مان نمی شود.
۶) رفتار؛ ما تلاش می کنیم که پریشانی و اضطراب خودمان را کنترل و از آن اجتناب کنیم که این در طولانی مدت اوضاع را بدتر می کند. حواس خودمان را پرت می کنیم، از رنج و ناراحتی رو برمی گردانیم و پریشانی و اضطراب مان را بطور بی پایان تجزیه و تحلیل می کنیم. برای تسکین ناراحتی و اضطراب خودمان حداقل برای یک لحظه از مواد یا خود آزاری استفاده می کنیم.
گام های بعدی
از طریق بکارگیری اصول روش درمانی پذیرش و تعهد(ACT)، می توانیم شروع به تثبیت سلامت هیجانی خودمان کنیم. پیشرفت شامل سه عنصر : حضور داشتن، فارغ شدن و جلو رفتن است.
حضور داشتن به معنای در ارتباط ماندن با لحظه فعلی و بکارگرفتن توانایی خودمان برای مشاهده و توجه به افکار و احساسات از یک فاصله است. دست کشیدن از کشمکش با احساسات و افکار غیر سودمند، آنها را رها می کند تا درون و خارج از زندگی هایمان شناور شوند، این پروسه اثر تخریبی کمتری بجا می گذارد. و سرانجام، روشن ساختن آنچه مهم است و برداشتن حتی کوچکترین گام در جهت رسیدن به آن، در حالیکه اذهان آشفته مان را همراه داریم موجب می شود تا در جهت رسیدن به هدف قابل وصول تلاش کنیم.
اگر در باور خود به یاری رساندن این روش دچار کشمکش هستید، فقط از ذهن غیر سودمند خودتان برای آنچه که به بهترین نحو انجام می دهد تشکر کنید. سوسو های امید همیشه بوسیله یک ذهن شلوغ پیش بینی کننده بدترین حالت محقق می شوند. اما اگر غیر از این است، بخاطر داشته باشید که: شناخت ایرادهای ذهن مان که از آنها افکار غیر سودمند ظاهر می شوند به ما امکان می دهد تا به حقیقتی قوی دست یابیم: افکار چیزی هستند که داریم، نه کسی هستند که هستیم.
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص: غریب واحدی پور
{jcomments on}
اولین گام استفاده از اثربخش ترین نوع امیدواری است.
پست شده؛ ۲۸ژوئن۲۰۲۵
نکات کلیدی:
۱) خوش بینی و امید مرتبط با سلامت روانی مثبت هستند.
۲) دو نوع امید وجود دارد: فعال و غیر فعال( منفعل)
۳) دنبال کردن این گام ها می تواند کمک می کند تا امید را از یک آرزو به یک ابر نیرو تبدیل کنید.
در تمام طول تاریخ و در فقدان بحث معنویت، گفته شده است که تجربه انسانی شامل دو جزء است: ۱) فیزیکی(بدن) و ۲) روانی(ذهن)
بنا به باور غالب؛ بدن کسی نیست که هستید( اگرچه تأکید و تمرکز بیش از حد بر ظاهر فیزیکی در عصر مدرن می تواند این ادعا را نقض کند). بدن صرفاً مکانیزم بیولوژیکی است که از بقیه وجود ما پشتیبانی می کند.
تندرستی بدن تابعی از عوامل متعدد محیطی، رفتاری و ژنتیک است که دارای اثر متقابل بر همدیگر هستند. بر روی برخی از این عوامل کنترل دارید و بر روی برخی دیگر ندارید. بدن به شما برای مراقبت یا عدم مراقبت عاریه داده شده است.
از سوی دیگر، جوهر و ماهیت کسی که بعنوان یک شخص هستید ذهن شما است. در فقدان دلایل بیولوژیکی(زیست را) برای پریشانی و اندوه، ذهن شما چیزی است که بیشترین کنترل را بر روی آن دارید. در حقیقت، ذهن کلید شادی شما است. جائی است که شادی مستقر است.
اخیراً، فیلم های خیلی زیادی ساخته می شوند که قهرمانان آنها دارای ابر نیروهایی مانند بیرون افکندن آتش از دهان، قدرت بدنی خیلی زیاد و توانایی پرواز هستند که شما آنها را درک می کنید. اما من اکیدا اعلام می کنم که ابر نیروی بالقوه دیگری بنام « امید» وجود دارد که هر کسی می تواند آن را داشته باشد.
امید غیر فعال در مقابل امید فعال
بطور خیلی اساسی امید ممکن است بصورت یک آرزو و حتی یک انتظار مثبت در خصوص چیزی که در آینده اتفاق می افتد تعریف شود. برای درک اینکه چگونه امید می تواند یک ابر نیرو شود اجازه دهید تا کمی ریزتر و دقیق تر شویم.
از لحاظ کارکرد، امید ممکن است غیر فعال یا فعال باشد. امید غیر فعال موجب می شود تا برای یک یا دو لحظه ای احساس بهتری داشته باشید، اما کمتر کمک می کند تا به شادی و موفقیتی که آرزو می کنید نائل شوید. از سوی دیگر، امید فعال در ارتباط با شادی و موفقیت ظاهر می شود.
بنابراین، وجه تمایز امید غیرفعال از فعال چیست؟ امید غیرفعال متضمن انتظار برای وقوع چیزهای مثبت است. یک آرزو است.اما امید فعال متضمن رقم زدن اتفاقات مثبت است.
و اینجا است که امید یک ابرنیرو می شود. با امید فعال، به وجود مسیر برای رسیدن به نتیجه ای که آرزو می کنید باور دارید(مسیر شفاف برای رسیدن به مقصد)، و به توانایی خودتان(عامل و کارگزار) برای دنبال کردن موفقیت آمیز مسیر برای رسیدن به آنچه که در جستجویش هستید (هدف) نیز باور دارید.
تبدیل امید به یک ابر نیرو
گام های ذیل جهت تبدیل امید غیر فعال بعنوان یک آرزو به امید فعال بعنوان یک ابرنیرو هستند.
۱) با تغییری در دیدگاه و نگرش کلی خود آغاز کنید.
وابستگی موقعیتی یعنی تعریف شادی و موفقیت بعنوان موقعیتی در یک زمان را رها کنید. با چنین شیوه ای، ما وابسته به موقعیت زندگی می کنیم که اینگونه زندگی در مقابل سختی ها و مصیبت هایی که سرنوشت سر راه ما قرار می دهد آسیب پذیر است. لذا توانایی پرورش یک جهان بینی مبتنی بر خوش بینی و امید فراگیر را از دست می دهیم.
بنابراین، شروع به تقویت و بهبود یک دیدگاه کلی( دیدن تصویر بزرگ)کنید. برای درک اینکه چگونه این کار در عمل انجام می شود، مجموعه کتابهای استادانه الینور اچ پورتر« کتاب های پولیانا و شادی» را بخوانید. اما بطور ساده، پولیانا بعنوان شخصی توصیف شده است که در زندگی تشنگی رفع نشدنی برای چیزهای مثبت دارد! وای!
۲) توقف سازش و مصالحه
تعریف شادی بعنوان فقدان حزن و غم یا فقدان شکست را متوقف کنید. ما معمولاً آموزش می بینیم که جنبههای منفی زندگی یعنی هر چیزی که ممکن است اشتباه و نادرست از آب درآید را پیش بینی کنیم. بنابراین موقعی که اتفاقات واقعاً نادرست و اشتباه از آب در می آیند آمادگی بهتری داریم.
مشکل این است که هر چه بیشتر برای اتفاقات منفی آماده شویم. مغزمان را بکندی، اما بطور حتم برای انتظار وقایع منفی ساختار بندی می کنیم. با کمال تأسف، می آموزیم که فقدان حالت منفی را بعنوان موفقیت تعریف کنیم.
این تصور چه مشکلی دارد؟ به ما اجازه نمی دهد که در زندگی مان انتظار اتفاقات مثبت را داشته باشیم. بدون از کوشیدن برای خوبی، بدون از تلاش برای بهترین، با پذیرش فقدان بدی سازش و مصالحه می کنیم.
۳) با انتظار برای شادی و موفقیت آغاز کنید.
درک کنید که شکست یک جنبه ضروری رشد است. قدرت پیشگویی خود انجام را تحت کنترل بگیرید. نه صرفاً یک آرزو، بلکه تعهدی به موفقیت را پرورش دهید.
جائیکه مثبت نگری مداوم وجود داشته باشد، سرنوشت می تواند بدنبال آن بیاید. صرفنظر از اینکه کل روز ممکن است چقدر بد بوده باشد، سه اتفاق مثبتی را که در تقویم روزانه تان رخ می دهند بنویسید.
۴) بعنوان وسیله ای برای رسیدن به آنچه که آرزو می کنید یک برنامه تعیین کنید.
لیستی از گام های واقعی بسازید. با یافتن الگوها آغاز کنید. آلبرت بندورا ثابت کرد که ما از طریق مشاهده دیگران می آموزیم.
۵) حمایت و پشتیبانی دریافت کنید
مهارت ها، دانش و پشتیبانی دیگران را که برای رسیدن به موفقیت نیاز دارید بدست آورید.
۶) در حد فاصل بین قصد و اقدام بیندیشید.
بیاموزید که اقدام تکانشی را کنترل کنید. تکانش معمولاً ما را به دردسر می اندازد.
۷) شروع کنید!
بر طفره روی غلبه کنید. بر تمایل برای تفکر زیاد قبل از فعالیت و اقدام غلبه کنید. درک کنید که اگر منتظر لحظه ایده آلی برای شروع سفر جدید بمانید، ممکن است فرصت را از دست بدهید. بی شک لحظه مطلق ممکن است هرگز خودش را آشکار نکند.
شخصیت جدیدی از خودتان چشم انتظار است. فقط نیاز هست که ابر نیروی امید فعال خودتان را فعال کنید.
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص: غریب واحدی پور
I don't believe in love at first sight because my mother started loving me before seeing
me
Luffina Lourduraj
"من عاشق شدن در نگاه اول را باور ندارم زیرا مادرم عشق ورزیدن به مرا قبل از دیدنم آغاز کرد."
تنها راه جلوگیری از انتقاد,هیچ کاری انجام ندادن,هیچ چیزی نگفتن و هیچ کسی نبودن است."ارسطو"
بهترین آمادگی برای فردا حداکثر تلاش و بهترین عملکرد امروز است.
در هوای ابری دیگران رنگین کمان باشید
زندگی را جدی نگیرید.زیرا از آن زنده بیرون نمی آیید.
25درصد زندگی اتفاقات و 75درصد آن عکس العمل به این اتفاقات است.