نگرش شخصی: داستان شخصی من عامل شکل گیری اشتیاقم برای تحقیق بود.
پست شده: ۲فوریه۲۰۲۵
نکات کلیدی:
۱) آورگان و مهاجران با چالش های منحصر بفردی مواجه هستند که می تواند شدیداً بر سلامت روانی آنها اثر بگذارد.
۲) ترومای ناشی از مهاجرت اجباری می تواند به اختلال استرس پسا تروما(PTSD)، اضطراب و افسردگی منجر گردد.
۳) پیشینه تروما بر روابط و قابلیت انعطاف اثر می گذارد.
۴) تحقیق می تواند اثر روانی نقل مکان را روشن سازد و همدلی را تقویت کند.
آیا تاکنون با خود اندیشیده اید که بجا گذاشتن هر چیزی که می شناسید، فقط با لباس های تان بر دوش چه حسی دارد؟ برای میلیون ها پناهنده و مهاجر سراسر دنیا، این سؤال فرضی نیست، بلکه واقعیت زندگی روزانه آنها است.
من در خصوص چگونگی اثر تروما و مهاجرت اجباری بر سلامت روانی مردم تحقیق می کنم. اکنون، بر آورگان بویژه آورگان اوکراینی متأثر از تهاجم سال ۲۰۲۲روسیه و بحران سلامت روانی که در ایالات متحده با آن مواجه هستند متمرکز شده ام. همچنانکه این موضوع را مطالعه می کنم، آشکار می شود که: کشمکش های سلامت روان طاقت فرسا هستند.
خیلی از این آوارگان عوارضی مشابه اختلال استرس پسا تروما(PTSD)، افسردگی و اضطراب را تا حد زیادی تجربه می کنند که هشدار دهنده است. تعداد مبتلایان خیلی بیشتر از موارد موجود در جمعیت عمومی است، این حقیقت بیانگر آن است که چقدر اثر نقل مکان می تواند عمیق باشد.
اما در ابتدا آنچه که موجب گرایش به این تحقیق شد، ترکیبی از تجربه شخصی و کنجکاوی بود. من حرفه ام را با تحقیق در مورد آوارگان ونزوئلا در فلوریدا در سال ۲۰۱۷آغاز کردم. هرگز صورت کسانی را که ملاقات کردم فراموش نمی کنم. خیلی از آنها در حال گریختن با خشونت غیر قابل تصور، فروپاشی اقتصادی و خسران و بدهی بودند. بدون از هیچ چیزی، بجز اسناد و چند قلمی متعلقات وارد ایالات متحده شدند. داستان های آنها در خصوص پیاده روی در مسیرهای خطرناک، شاهد شکنجه بودن و بجا گذاشتن خانواده هایشان را بخاطر دارم. دردهایشان شدید و ترس هایشان ملموس بودند، لذا برای آموختن بیشتر احساس اجبار کردم.
به این تحقیق فقط بعلت اینکه یک دانشگاهی هستم روی نیاوردم، بلکه چون موضوع را می فهمم به آن پرداختم. خودم بعنوان یک مهاجر، کشمکش های سازگاری با یک زندگی جدید را درک می کنم. من در سال ۲۰۱۵ از آستانای قزاقستان با یک کودک پنج ساله، حامله بر روی دومین بچه ام و خوب ندانستن زبان انگلیسی به ایالات متحده نقل مکان کردم. به من بورسیه برای تحصیل در اینجا داده شد، اما آن تصمیم باز هم آسان نبود.
من وضع دشواری را که قبل از آن در آستانا با آن مواجه بودم بخاطر می آورم: یا باید بورسیه را برای تحصیل در ایالات متحده می پذیرفتم، یا در خانه می ماندم، بچه می زاییدم و یک زندگی آرام تری داشتم. در آن زمان هشت ماه حامله بودم و یک پرواز طولانی به ایالات متحده بنظر پر خطر بود. همه خویشاوندان و دوستان به من می گفتند نروم. اما یکی از همکاران در شغل قبلی ام داستانی نقل کرد که همه چیز را تغییر داد. موقعی که جوانتر بودند به آنها شانسی رو آورده بود که خارج بروند، اما آن را رد کرده بودند. سال ها بعد بخاطر آن افسوس می خوردند. زندگی شان خوب بود، اما آنطور که انتظار داشتند رضایت بخش نبود.
آن سخنان مرا بشدت متأثر ساخت: اینگونه فرصت ها در طول عمر فقط یک مرتبه بوجود می آیند. می دانستم که نمی توانم اجازه دهم که ترس مرا از ریسک کردن باز دارد، بنابراین بار و بندیل خودم را بستم، زندگی، خانواده و ثبات و پایداری که با آن انس داشتم را رها کردم. پس از آن، زندگی ام متفاوت، گاهی مشکل، اما رضایت بخش نیز بوده است.
زمانی را بخاطر دارم که بالاخره در ساندیاگو اسکان یافتیم. خانه ای نزدیکUCSD گرفتیم، برنامه زمانی کلاسم را گرفتم، یک مدرسه ابتدایی برای دخترم پیدا کردم و سپس مصمم به گرفتن اولین ویزیت دکتر شدم. هشت ماه حاملگی و سبک و سنگین کردن چگونگی انجام آن مکالمه تلفنی موجب گردید تا احساس کنم که گویی چشم بسته در حال سر هم بندی یک مکعب روبیک معمایی هستم. هر چیزی را که می خواستم بگویم بر روی تیکه کاغذی نوشتم. سپس تماس گرفتم، منشی که پاسخ داد انگار با زبان متفاوتی سخن می گفت.
البته، من سعی کردم مودبانه تقاضا کنم تا در صورت امکان کند صحبت کند و سخنانش را تکرار کند و بدین طریق مکالمه را حفظ کردم. بالاخره بطریقی زمان سنجی قرار ملاقات را مدیریت کردم، اگرچه احساس می کردم که مشابه معجزه است. صادقانه بگویم، به گمانم او فقط می خواست با پایان مکالمه تلفنی ام نفس راحتی بکشد.
محرمانه بگویم؟ وحشتناک بود. اما مکالمات تلفنی؟ آنها سطح بعدی اضطرابم بودند. سر موقع به مطب دکتر رسیدم، چند کیلویی وزن کم کرده بودم، شاید کاهش وزن ناشی از حاملگی یا استرس خوردن بود. هر جایی می رفتم، برای وعده های غذایی وقت نداشتم و هر چیزی را شبیه چرخشی بر روی کفش اسکیت احساس می کردم. یک تجربه تحقیر کننده بود، زندگی در آنجا را دوست داشتم، اما دوست هم داشتم که هیچ کس واقعاً من را نبیند.
اما آن لحظات گام نهادن به درون دنیای ناشناخته و پذیرفتن ریسک ها، حتی موقعی که مطمئن نبودم که بدون از آسیب از آن خارج می شوم، برایم جالب بود. آنها اشتیاق مرا برای درک تجارب آوارگان و مهاجران دیگر برمی انگیختند. چون، در انتها، ما همه باید دنیایی را بگردیم که همیشه ما را نمی بیند و موقعی که آن گام های اول را برمی داریم، صرفنظر از اینکه چقدر خام و متزلزل باشند، می توانند به دستاورد خیلی بزرگتری منتهی شوند.
* چرا این تحقیق خیلی برایم اهمیت دارد
من راجع به کارم هیجان زده هستم زیرا می دانم که نقل مکان و کشمکش با چالش های از سرگیری زندگی در یک کشور خارجی چگونه است. اما اشتیاقم از آن نیز عمیق تر است. من تروما را مطالعه می کنم، بویژه نوعی که سال ها حتی یک عمر با مردم می ماند. این نوع تروما موقعی که افراد به کشور جدیدی می روند محو نمی شود. آنها را دنبال می کند، بطور عمیق با اثر گذاری بر روابط، حس امنیت و بهزیستی روانی شان، درون روح و روان شان رسوخ می کند.
در مورد من، تحقیق شخصی است. من در عصر اتحاد جماهیر شوروی در قزاقستان بزرگ شدم. در ابتدای دهه ۱۹۹۰، یک شبه همه چیز تغییر کرد. کشور با یک موج ناگهانی خشونت مواجه شد، باندهای جنایتکار در خیابان ها پرسه می زدند و خشونت یک واقعیت روزانه شد. ما در هر جایی با قطع برقی ها، کمبودهای غذاها و یک حس عدم اطمینان مواجه بودیم. بخاطر دارم موقعی که حدود هفت سال داشتم، روزی با برادر ناتنی ام به سمت مدرسه می رفتیم، سرمان به کار خودمان بود، ناگهان توسط گروهی با حدود ۱۵نوجوان محاصره شدیم. آنها در حال پک زدن به سیگارها بودند، شبیه دزدان دریایی ناسزا می گفتند و چاقوهایی در دست داشتند. خیلی مسن تر و قویتر از ما بنظر می رسیدند. با گفتن اینکه اگر به آنها پول ندهیم به ما آسیب می رسانند، شروع به تهدید ما کردند. من فقط یک کودک بودم. آنها جیب ها و کوله پشتی های ما را گشتند، بی شک، هیچ چیزی نداشتیم. بعد از چند دقیقه سخت، آنها بالاخره اجازه دادند برویم.
اکنون، با نگاه به گذشته، می بینم که تا حدی مضحکه بود زیرا آنها در حقیقت نان و مربایم را بردند. آن اسنک(میان وعده) من بود، اسنک ساده ای که مادرم به من داده بود. بخاطر دارم که با خود فکر می کردم،« جدی؟ اسنک من را می برید؟» اما، آن موقع نخندیدم. دچار وحشت شده بودم. هرگز فکر نمی کردم اسنک من بخشی از سرقت بوده باشد.
پس از آنکه رفتند، من و برادر ناتنی ام تا حدی در شوک بودیم، ولی به راه خود ادامه دادیم. هرگز انتظار چنان اتفاقی را بویژه در مسیرم برای رفتن به مدرسه نداشتم. اکنون، موقعی که راجع به آن فکر می کنم، نمی توانم کمک کنم اما به احمقانه بودن اتفاق می خندم، آن نوجوانان خشن، نان از یک کودک خردسال دزدیدند.
در آن زمان اتفاق را بعنوان تروما نپذیرفتم. فقط بخش دیگری از زندگی ام شد. اما با نگاه به گذشته، در می یابم که چگونه این تجارب، نگرش من نسبت به دنیا را شکل داد و چطور مغزم سازگاری با خطر همیشگی را آموخت.
فکر می کنم این چیزی است که برای خیلی از آوارگان اتفاق می افتد. آنها با محیط خودشان حتی موقعی ناسالم یا ترومایی است سازگار می شوند. کسانی که برای تحقیق خودم با آنها مصاحبه کردم به من داستان های متفاوتی گفتند. چنان به زندگی زیر بمباران ها و تهدید عادت کرده بودند که موقعی آژیر خطر به صدا در می آمد دیگر پناهگاه جستجو نمی کردند. این یک مکانیزم بقا است، ولی مکانیزم سالمی نیست. همین یکی از دلایل زیاد احساس ارتباط عمیق با کسانی است که راجع به آنها تحقیق می کنم.
* قدرت بهبود دهندگی همدلی
به خیلی از روش ها، این کار بیش از آنکه در ارتباط با یافته های تحقیق یا اطلاعات باشد؛ در مورد همدلی است. امیدوارم که از طریق تحقیقاتم، بتوانم کشمکش هایی را که آوارگان با آنها مواجه هستند روشن کنم و به مردم کمک کنم تا اثر پایدار تروما را درک کنند. در خصوص آگاه کردن مردم نسبت به هزینه احساسی نقل مکان و ارائه حمایت و پشتیبانی به کسانی است که دچار کشمکش هستند.
اگرچه هیجان زده ام که نتایج تحقیق خودم در مورد آوارگان اکراینی را بزودی به اشتراک بگذارم، اما بخاطر دغدغه های محرمانگی هنوز نمی توانم خیلی از داستان های شخصی را منتشر کنم. اما وقتی قادر به اشتراک شدم، این کار را انجام خواهم داد. داستان های آنها نیاز است که شنیده شوند.
من اغلب در خصوص اینکه چرا راجع به این موضوع پرشور و هیجان هستم تأمل و تدبر می کنم. به کودکی ام، درد احساسی که در رابطه با ناپدری ام تجربه کردم فکر می کنم. موقعی بزرگ شدم آن درد محو نشد؛ چیزی است که آن را با خودم حمل می کنم. از مادرم سپاسگزارم که مرا با عشق و توجه بزرگ کرد. اما آن رابطه و سوء استفاده احساسی که تحمل کردم، بطرز عمیقی زندگی ام را شکل داد. اکنون نوشتن راجع به آن و نقل داستانم، به من کمک می کند تا آن درد را پردازش کنم.
این چیزی است که می خواهم تحقیقم برای دیگران انجام دهد: به آنها کمک کند تا دردشان را پردازش کنند، ترومای خودشان را درک کنند و در نهایت، بهبود را بیابند.
* چرا فکر می کنم که این مهم است
هنگامی که راجع به تروما گفتگو می کنیم، اغلب اتفاقات بزرگ مانند جنگ ها، بلایای طبیعی و کمپ های آوارگان را تصور می کنیم. اما تروما می تواند شخصی نیز باشد. می تواند سوء استفاده احساسی باشد که کودکی تحمل می کند یا درد ناشی از رها کردن هر چیزی باشد. برای آوارگان، هر دو نوع تروما هم زمان وجود دارند. آنها با خشونت گریختهاند، فقدان را تجربه کرده اند و مجبور شده اند با فرهنگ، زبان و یک روش جدید زندگی سازگار شوند.
از طریق درک چالش هایی سلامت روانی که آوارگان با آنها مواجه هستند، می توانیم در سفر بهبودشان بهتر از آنها پشتیبانی کنیم. این علت کاری است که انجام داده ام. من بر این باورم که با ابزارها و پشتیبانی مناسب، می توانیم به مردم کمک کنیم تا سیکل تروما را بشکنند و زندگی های سالم تری بسازند.
ما همه کشمکش هایی داریم، اما کشمکش های برخی افراد برای تحمل سخت تر از دیگران هستند. اگر ما همه بتوانیم کمی همدل تر، فهیم تر و با درک تر باشیم، احتمالأ دنیا برای هر کسی بویژه آوارگانی که تروماهای بیشماری را تجربه کرده اند مکان مهربان تری خواهد بود. ما نباید هر چیزی را حل کنیم، اما کمی مهربانی تاثیر بسزایی دارد.
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص:غریب واحدی پور
{jcomments on}
پنج قانون برای مواجهه خردمندانه تر و اثر بخش تر با احساسات مان
https://nobat.piho.ir
پست شده؛ ۸نوامبر2019
در هفته بارها از دوستان، خانواده و حتی غریبه ها می پرسیم، « چطور هستید؟» فقط با در نظر گرفتن این حقیقت، فکر می کنید که جامعه خیلی علاقه مند به چگونگی احساس مردم است.
اما همه می دانیم که این سوال معمولاً یک جواب صادقانه ندارد. بلکه، اکثر مردم با «خوب» ، « عالی» یا حداقل« بسیار خوب» جواب می دهند. اگر واقعاً با خودمان صادق بودیم. در صورتیکه درست تر جواب می دادیم، اکثر ما ذره ای حال ناخوشایند داشتیم.
برای خیلی از ماها، درک و فهم احساسات مان می تواند خطرناک حس شود، تا برسد به اینکه آنها را با دیگران در میان بگذاریم. اخیراً با دوست نزدیکی گفتگو می کردم که واقعاً با چیزی که پدرش در یک اتاق گپ زنی آنلاین پست کرده بود آزرده خاطر شده بود. او برای روزها راجع به آن در حال نشخوار فکری بوده است. با اینحال، موقعی پیشنهاد کردم که آن را با پدرش مطرح کند، جوابش بطور رک و سر راست: «نه« بود، او به من گفت. ما در خانواده راجع به احساسات خودمان گفتگو نمی کنیم.
روانشناس مارک برکت، بنیانگذار مرکز دانشگاه یل ایالات متحده برای هوش هیجانی، استدلال می کند که این تمایل برای اجتناب از احساسات، اگرچه قابل فهم است، اما می تواند یک عیب و ضرر واقعی باشد.
در یک آزمایش، برکت و همکاران او معلمان دبیرستان را به دو گروه تقسیم کردند. یک گروه با یادآوری تجارب مثبت کلاس درس در وضع روانی خوبی قرار داده شدند، در حالیکه گروه دیگر با یادآوری تجارب منفی کلاس درس در وضع روانی بدی قرار گرفتند.
سپس از همه آنها خواسته شد تا به انشای مشابه ای نمره بدهند. معلمانی که در وضع روانی بدی بودند، به انشاء یک نمره حرفی کامل، پایین تر از کسانی دادند که در وضع روانی بهتر بودند.
اما اینجا کج خلقی واقعی وجود دارد: اکثر معلمان گفتند که آنها فکر می کردند که وضع روانی آنها اثری بر نمره دادن آنها ندارد، حتی اگرچه بطور آشکارا اثر داشت.
خواه بپسندیم یا نپسندیم، احساسات ما بر تفکر و رفتارمان اثر می گذارند. عدم آگاهی از این احساسات فقط به معنای آن است که قادر به حفاظت از خود در مقابل آنها نیستیم. بنابراین، شناخت بهتر احساسات ضروری است.
توانائی ما برای درک و کنترل احساسات مان چیزی است که روانشناسان اغلب « هوش هیجانی» می نامند. خوشبختانه، هوش هیجانی متاع مقطوعی نیست، بلکه چیزی است که با آموختن آنچه که برکت «مهارت های هیجانی» می نامد می توانیم آن را بسازیم.
او یک سیستم سازماندهی شده پیرامون سر نام(R.U.L.E.R) ابداع کرده است که برای یاد دادن چنین مهارت هایی به کودکان و نوجوانان تقریباً2,000 مدرسه در سراسر دنیا استفاده شده است. اما می تواند برای کمک به همه ما جهت پرورش خرد و دانایی بیشتر راجع به احساسات مان و استفاده از آنها به نفع خودمان هم بکار رود.
پنج مهارتی که می توانید اکنون شروع به تمرین آنها کنید بشرح ذیل هستند:
۱) شناخت(Recognize) R سرنام
گام اول به سمت مدیریت سودمندانه هر احساس، شناخت احساسی است که در حال تجربه هستیم. اگرچه این ممکن است آسان بنظر برسد، اما بطور برابر غفلت از احساسات مان نیز آسان است. آیا تاکنون گفته اید؛ من نسبت به موقعیتی بی توجه هستم موقعی که واقعاً متوجه آن بودید؟ آیا تاکنون سر درد یا گردن دردی داشته اید که بعداً فهمیده باشید واقعاً از نظر احساسی دچار استرس بودید؟
برکت، برای شناخت بهتر احساسات مان، استفاده از تکنیکی معروف به« میتر وضع روانی» را پیشنهاد می دهد. درواقع این تکنیک شامل پرسیدن دو سوال ساده از خودتان هست:
۱) این هیجان چقدر انرژی دارد؟
۲) این هیجان چقدر لذت بخش است؟
هیجانات می توانند دارای انرژی و خوشایندی هم زمان بالا یا پایین، یا بالا بودن انرژی و پایین بودن خوشایندی یا پایین بودن انرژی و بالا بودن خوشایندی باشند. هیجاناتی که هم زمان انرژی و خوشایندی بالایی دارند شامل شادی، هوس و هیجان و خوش بینی می باشند، در حالیکه هیجاناتی که هر دو را پایین دارند شامل غم و افسردگی هستند. اضطراب، خشم و ناکامی مثال های احساسات بالا از نظر انرژی، اما پایین از نظر خوشایندی هستند، حال آنکه آرامش و خرسندی نمونه های احساسات پایین از نظر انرژی، اما دارای خوشایندی بالا هستند. حداقل با شناخت گروهی که احساسات ما در آن قرار می گیرند، شالوده ای برای مواجهه عاقلانه با آنها وضع می کنیم.
۲) درک و فهم(Understand) Uسرنام
مهارت هیجانی بعدی مستلزم درک و فهم احساسات ما است. بطور خلاصه، چنین مهارتی شامل پرسیدن این سوال است که « چرا من اینگونه احساس می کنم؟». چون جواب به این سوال کاملاً باز دشوار است، برکت در کتابش بنام« رخصت احساس» سؤالات ویژه تری را پیشنهاد می دهد که می توانیم برای پی بردن به دلایل پشت احساسات مان از خود بپرسیم. چند مورد از این سؤالات بشرح ذیل هستند:
اندکی پیش چه اتفاقی افتاد؟ قبل از اتفاق، در حال انجام چه کاری بودم؟
این صبح یا شب گذشته چه اتفاقی افتاد که ممکن است بر وقوع این اتفاق اثر گذاشته باشد؟
در ارتباط با این فردی که ممکن است به هیجان مربوط باشد، قبلاً چه اتفاقی افتاده است؟
راجع به موقعیت یا مکانی که این هیجان آنجا رخ داد چه خاطراتی دارم؟
درک و فهم دلایل احساسات ما می تواند کمک کند تا سر نخ هایی راجع به چگونگی پرداختن به آنها فراهم کنیم. اگر احساس اضطراب می کنم، چون رئیس جدیدم مرا به یاد فردی از گذشته ام می اندازد که نسبت به من ستمکار بود، من می خواهم با موقعیت خیلی متفاوت تر از موقعی مواجه شوم که اضطرابم ناشی از یک تصمیم مدیریتی ویژه اخیر رئیسم بوده است. البته، علت می تواند هر دو مورد باشد، بنابراین، واقعاً مرتب کردن آنچه که تجربه می کنیم و علت آن، مستلزم صرف زمان جدی و درون نگری است. صبور باشید و رها نکنید.
۳)برچسب(Label) Lسرنام
شناخت و درک و فهم یک هیجان صرفاً کفایت نمی کند؛ ما می توانیم از یافتن کلمه مناسب برای توصیف آن نیز منتفع شویم.
خیلی از ماها دارای واژگان هیجانی نسبتاً محدودی هستیم. برخی از ماها به دو کلمه خوب و بد می چسبیم، دیگران ممکن است سه یا چهار کلمه؛ غمگین، دیوانه و شیفته، شاد و هراسان داشته باشند. معذلک، عده ای هم ممکن است از کلمات هیجانی اصلأ استفاده نکنند، بلکه استعاره هایی مانند گر گرفتن(burning up)یا سرمست(on top of the world)را ترجیح دهند.
اما در حقیقت، فقط در زبان انگلیسی هزاران کلمه برای توصیف هیجانات وجود دارد. بی شک نیازی نیست همه آنها را بخاطر بسپاریم، اما برکت پیشنهاد می دهد که برچسب های دقیق تر معمولاً برای ما بهتر هستند. بنا به سخنان برکت « ما از علم عصب شناسی و تحقیق در خصوص تصویر مغز در می یابیم که نام گذاری و قابل کنترل کردن هیجان دارای اثر ملموس و واقعی است.
برای یک شروع، شناخت دقیق احساساتی که در حال تجربه هستیم می تواند به ما سرنخ های راجع به چگونگی مدیریت آنها بدهد. اگرچه ممکن است تشخیص اینکه در حال تجربه یک هیجان منفی دارای انرژی زیاد هستید که هم استرس زا و هم طاقت فرسا است، ممکن است برای توصیف کلی مناسب باشد. اما اینکه کدام یک از این برچسب ها به دقیق ترین وجه، احساس ما را توصیف می کنند واقعاً مهم است، زیرا این دو معانی متفاوتی دارند.
استرس معمولاً بدان معنا است که آنچه را سعی می کنیم انجام دهیم یا کنترل کنیم متجاوز از قابلیتها و تواناییهای ما است، حال آنکه« طاقت فرسا» بدین معنا است که کار خیلی زیادی، قطع نظر از قابلیتها و تواناییهای ما وجود دارد. در صورتیکه احساس «طاقت فرسا» بودن کنیم، بهترین روش ممکن است کاهش بار کاری به بهترین وجهی باشد که می توانیم، حال آنکه اگر احساس استرس کنیم، بهترین روش می تواند به روز سازی قابلیت ها و توانمندی هایمان از طریق آموختن مهارت های جدید یا شناخت روشی باشد که کارها را انجام می دهیم.
۴)ابراز(Express) Eسرنام
اگر U ، R و L از سرنام R.U.L.E.R کسب شناخت و آگاهی نسبت به هیجانات هستند، E و R راجع به آنچه که با آنها انجام می دهیم هستند.
دلایل بیشماری وجود دارد که ما در ابراز و بیان احساسات خودمان تعلل می کنیم. بویژه موقعی که هیجانات در سر منفی طیف قرار می گیرند، ممکن است بترسیم که نامناسب هستند، مایه شرمساری و خجالت می باشند یا بطریقی موجب آزار شخصی می شوند که آنها را در ارتباط با او بیان می کنیم.
لکن، بنا به گفته برکت،« احساسات مضر فی نفسه محو نمی شوند. آنها خودشان بهبود نمی یابند. اگر هیجانات خودمان را ابراز نکنیم، مشابه بدهی که سر انجام موعد رسید آن فرا می رسد انباشته می شوند.» بنابراین ابراز و بیان آنها بطریقی مهم است.
اما این بدان معنا نیست که بگذاریم احساسات مان با بی بند و باری بیان شوند و به هر کسی هر چه می خواهیم بگوئیم. بنا به گفته برکت، مهارت ابراز احساسات « به معنای آگاهی از چگونگی و موقع بروز آنها، بسته به مکان، افراد طرف مقابل و زمینه عمومی تر دارد.»
برای مثال، اگر احساس ما با سخنی که رئیس مان گفت جریحه دار شد، بهترین کار برای ما آن است که این را متفاوت از زمانی بیان کنیم که یک دوست صمیمی سخن مشابه ای به ما می گوید. بسته به سطح اعتماد، ممکن است خودمان را بیشتر در معرض دریافت آسیب از دوست مان نسبت به رئیس خودمان قرار دهیم، در نتیجه احساسات مان را با عمق یا جزئیات بیشتر بیان کنیم. اگر احتمال زیادی وجود داشته باشد که کار خودمان را از دست بدهیم، ممکن است حتی جریحه دار شدن احساس مان را هرگز با رئیس در میان نگذاریم، بلکه موضوع را بصورت محرمانه با فرد دیگری در میان بگذاریم و از او پشتیبانی طلب کنیم.
۵)کنترل و تعدیل(Regulate) Rسرنام
مهارت هیجانی آخری مستلزم تصمیم در خصوص چگونگی کنترل و رسیدگی به احساسات ما است.
خواه تصمیم به بیان یا عدم بیان احساسات بگیریم، آنها بر ما اثر می گذارند. کنترل و تعدیل هیجانات مستلزم مواجهه با آنها بطریقی است که به ما امکان دهند تا به بهترین وجه به اهداف شخصی و حرفهای خود برسیم یا حداقل از تداخل احساسات مان با آنها ممانعت بعمل آوریم. این مطمئناً به معنای غفلت از هیجانات ما نیست؛ همچنانکه قبلاً بحث شد، چنین روشی اثر مطلوبی ندارد. بلکه، مستلزم آموختن برای پذیرش و رسیدگی عاقلانه به آنها است.
تکنیک هایی که به ما جهت رسیدگی به احساسات مان کمک می کنند متنوع هستند و باید بکوشیم از آنانی استفاده کنیم که برای ما اثر بخش هستند. ویدیو های ریلکس سازی که می توانند برای تسکین احساسات قوی کمک کنند بر روی یوتیوب فراوان هستند. برنامههای کاربردی مدیتیشن گوشی همراه می توانند برای تسهیل ذهن آگاهی(توانایی حضور کامل در لحظه حال) بکار روند که در پذیرش احساسات به ما کمک می کنند. تمرین فیزیکی می تواند کمک کند تا احساسات خودمان را بسنجیم و کشف کنیم و احساس کنترل بیشتری بر بدن هایمان داشته باشیم.
برکت می نویسد: اما کنترل و تعدیل هیجان می تواند خیلی ساده نیز باشد. نمی توانید همسایه تان را تحمل کنید؟ از او دوری می کنید. والدین تان برای دیدار می آیند و نمی خواهید که برخی آثار هنری عجیب و غریب تر تان را ببینند؟ لذا تا خانه را ترک کنند، آنها را پنهان می کنید. خسته اید؟ مقداری آب به صورت خود می پاشید. نکته مهم پذیرش و نه اجتناب از احساسات و سپس برداشتن گام های مفید در جهت رسیدگی به آنها است.
آموختن برای کسب مهارت بیشتر در هوش هیجانی یک اکسیر نیست. همه احساسات منفی ما را رفع نمی کند یا باعث حالت خوشی پایدار نمی شود. چنین اهدافی احتمالأ غیر ممکن هستند. اما بخشی از هوش هیجانی درک این حقیقت است که احساسات ما دشمنان مان نیستند. در حقیقت، اگر با آنها عاقلانه مواجه شویم، می توانند از بهترین دوستان ما باشند. بیائید تا همه این دوستان را کمی بهتر بشناسیم.
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص:غریب واحدی پور
{jcomments on}
هوش هیجانی مهارتی است که می تواند آموخته شود.
پست شده؛ ۸مه۲۰۲۴
نکات کلیدی:
۱) هوش هیجانی مهارتی است که می تواند آموخته شود.
۲) دانش درک شرایط محیطی و افکار و احساسات دیگران و نشان دادن واکنش بر آن اساس، یک مزیت کلیدی افراد دارای هوش هیجانی (EQ) بالا است.
۳) هوش هیجانی یاد می دهد که چگونه گوش بدهید بطریقی که سخن دیگران شنیده شود، نه اینکه بتوانید پاسخ دهید.
۴) تعارض راجع به برنده شدن نیست، بلکه به معنای کار با همدیگر بطریقی است که هر دو طرف برنده شوند.
شما می توانید همه پیشرفت ترین مهارت ها را داشته باشید، اما اگر ندانید که چگونه افراد را بطور اثربخشی رهبری کنید، حرفه یا سازمان تان در سراشیبی سقوط قرار خواهد گرفت. در حوزه رشد و بهبود شخصی و حرفه ای، هوش هیجانی بعنوان یک مجموعه مهارت حیاتی پدیدار شده است، نه فقط یک مهارت نرم، که برای خیلی ها واقعاً یک مهارت سخت است، بلکه مهارت برتری است که یک علامت متمایز کننده واقعی می شود.
یادآوری: مهارت سخت به مهارت هایی گفته می شود که با تمرین و آموزش قابل حصول هستند و برای احراز یک شغل ضروری می باشند، ولی مهارت نرم مانند ارتباطات شخصی است و پروسه کسب آنها دشوارتر است.
هوش هیجانی بعنوان قابلیت شناخت، درک و مدیریت احساسات خودتان، در حالی که بطور موثری از عهده تعاملات اجتماعی بر می آیید تعریف می شود، ابزار قدرتمندی برای موفقیت و خوشنودی از زندگی است. آموختن برای چیره دستی در هوش هیجانی، فرصتی برای برقراری ارتباط، همکاری و تشریک مساعی، پی بردن به زمان موافقت یا عدم موافقت مردم با خودتان و مدیریت عواقب رفتارهایتان می بخشد.
اگر هنوز در EQ ماهر نیستید، نگران نباشید، چون مهارتی است که می توانید بیاموزید و در آن چیره دست شوید. ده استراتژی برای کمک جهت ساخت و تقویت هوش هیجانی بشرح ذیل است:
۱) خودآگاهی
با فرو رفتن در خود و شناخت هیجاناتتان بطریقی که پدیدار می شوند آغاز کنید. به هیجانات خود در موقعیت های مختلف و به آنچه که باعث واکنش های هیجانی ویژه می شوند توجه کنید.
تکنیک های ذهن آگاهی (توانایی حضور کامل در لحظه حال)یا رویداد نگاری می توانند به پرورش و توسعه خودآگاهی کمک کنند. نوشتن یادداشت هایی درون گوشی همراه تان نیز اثر بخش است و هر چیزی که به ردیابی هیجانات تان کمک کند هم چنین اثری خواهد داشت.
۲) همدلی
برای درک نقطه نظرات و هیجانات دیگران، قرار گرفتن در موقعیت آنها را تمرین کنید. بطور جدی به نگرانی ها و دغدغه های آنها گوش بدهید و احساسات شان را بدون از قضاوت، تأیید و تصدیق کنید. همدلی ارتباطات عمیق تر را تقویت و به شکل گیری یک محیط حمایتی کمک می کند. نه بعنوان روشی برای بحساب کسی رسیدن، بلکه جهت کمک به او به منظور احساس پذیرش و مورد احترام قرار گرفتن گوش کنید.
۳) کنترل و تنظیم هیجان
با شناخت موقعی که هیجانات تان طاقت فرسا و شدید می شوند بیاموزید که آنها را کنترل و تنظیم کنید. مکانیزم های غلبه مانند نفس عمیق، مدیتیشن یا اختصاص زمانی برای استراحت جهت بازنگری و سنجش مجدد را بکار گیرید. با گرفتن استراحت روانی و بدنی در موقعیت های دشوار به خود امکان می دهید تا بجای واکنش تکانشی و آنی در موقعیت های چالش برانگیز، نسبت به آنها متفکرانه عکس العمل نشان دهید.
۴) ارتباط اثربخش
کلمات آسیب می رسانند. در هنر ابراز محترمانه و با قاطعیت هیجانات خودتان چیره دست شوید. احساسات و افکارتان را بوضوح و روشنی بیان کنید، در حالیکه به اثر سخنان تان بر دیگران هم می اندیشید. ارتباط شما مستلزم ساخت اعتماد و تقویت روابط سالم تر است.
۵) آگاهی اجتماعی
یک آگاهی بهبود یافته در خصوص نشانه های اجتماعی و سیگنالهای ارتباط غیر کلامی را توسعه و پرورش دهید. آیا فردی در حال دزدیدن نگاهش هست، آیا پریشان حواس یا کاملاً مضطرب است؟ برای درک بهتر اطرافیان خودتان، به حالات چهره، زبان بدن و لحن صدا توجه کنید. این قابلیت شما را قادر می سازد تا بطریق مقتضی واکنش نشان دهید و خود را با تعاملات اجتماعی مختلف وفق دهید.
۶) رفع تعارض
برای اینکه فردی برنده شود، نیازی نیست که دیگری ببازد. با تعارضات از طریق نگرشی مبتنی بر همکاری و تشریک مساعی مواجه شوید، راه حل مفید برای طرفین را جستجو کنید. شنود فعال، گفتگو با همدلی و درک متقابل و یافتن زمینه مشترک برای رفع سازنده اختلافات را تمرین کنید. مهارت های رفع تعارض برای مدیریت روابط دوستانه شخصی و حرفه ای حیاتی است.
۷) خود انگیزشی
با تنظیم اهداف معنادار و دنبال کردن آنها با اشتیاق و پشتکار، خود انگیزشی را پرورش و بهبود دهید. بر نقاط قوت و موفقیت های خودتان تمرکز کنید و موقع مواجهه با یک مانع، بررسی کنید که کدام استراتژی را در نظر نگرفته اید. افراد خود انگیخته برای کنترل مشکلات و برخواستن مجدد پس از شکست ها بهتر مجهز هستند.
۸) قابلیت انعطاف
از چالش ها بجای نگریستن بعنوان دشواری ها و مشکلات، بعنوان فرصت هایی برای رشد استقبال کنید. از طریق باز تعریف تجارب منفی، آموختن از بدبختی و فلاکت و سازگاری با تغییر، قابلیت انعطاف را توسعه و پرورش دهید. افراد قابل انعطاف از دشواری ها و مشکلات قویتر بر می خیزند و در بحبوحه بدبختی و فلاکت یک حس خوشبینی را حفظ می کنند.
۹) توانمند سازی
قدرت ساخت واقعیت وجودی خود را دارید. مرزها را تنظیم کنید، خود مراقبتی را در اولویت قرار دهید و افراد حامی را پیرامون خود جمع کنید که موجب نشاط بخشی و توانمندی تان شوند. توانمند سازی ناشی از اعتماد به نفس و اتکای به خود، شما را قادر می سازد تا اهداف تان را با اعتقاد راسخ دنبال کنید.
۱۰) آموختن مستمر
به آموختن و رشد شخصی مادام العمر و پالایش مستمر مهارت های هوش هیجانی تان متعهد باشید. از دیگران بازخورد طلب کنید، به خود اندیشی مشغول شوید و همیشه از دیدگاههای جدید استقبال کنید. از چالش ها بعنوان فرصت هایی برای آموختن استقبال کنید و برای بهبود پیوسته تلاش و کوشش کنید.
از طریق ترکیب این ده استراتژی با زندگی خودتان، می توانید خودآگاهی، همدلی، قابلیت انعطاف، ارتباطات عمیق تر و خرسندی خودتان از زندگی را بهبود دهید. از قدرت هوش هیجانی برای کنترل پیچیدگیهای زندگی با سهولت و اطمینان استقبال کنید.
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص:غریب واحدی پور
یک نگرش شخصی: در خصوص غلت خوردن با آگاهی
۱۸ نوامبر ۲۰۲۴
نکات کلیدی:
۱) طرد« استبداد مثبت اندیشی» به ما امکان می دهد تا نقص های زندگی را بپذیریم و واقعی تر زندگی کنیم.
۲) باز تعریف رنج بعنوان یک معلم بجای یک مانع کمک می کند تا از مقصود و درس هایش رونمایی کنیم.
۳) علائمی شبیه طفره روی سیگنال هایی از ناخودآگاه ما هستند، در صورتیکه به آنها گوش کنیم بصیرت هایی عرضه می کنند.
هفته گذشته در حال خواندن مقاله ای بودم که توسط پسر خوانده ام، آرلو در خصوص«یادداشت های زیر زمین» داستایوفسکی نوشته شده بود. اکنون اجازه دهید برای لحظه ای مکث کنم تا از آرلو تقدیر کنم که داستایوفسکی را برای سرگرمی می خواند. در حالیکه سایر نوجوانان هم سن و سال او به سرگرمی های پرهیجان متنوع جدیدی مشغول هستند، آرلو بطور عمیقی درون نومیدی وجودی غرق شده است و مقالاتی راجع به اشتیاق و میل بشریت به رنج می نویسد. بطور طبیعی، این مرا هم بطور غیر قابل باوری دچار غرور کرده و هم اندکی نگران می کند، چون یک مرد ۸۰ساله روسی درون بدن نوجوانی محبوس شده است.
مقاله آرلو مرا به اندیشه در خصوص روش های عجیبی واداشت که ما انسان ها به بدبختی خودمان می چسبیم. مرد زیر زمین داستایوفسکی نه فقط کسی است که رنج را تحمل می کند، بلکه از آن لذت وافر می برد، شبیه کودکی که دسته آب نبات هالووین خودش را می گیرد رنج را نگهه می دارد. آنگونه که آرلو نوشت « داستایوفسکی استدلال می کند که بشریت برای اینکه بدرستی آزاد شود باید از خوب و بد زندگی استقبال کند.» و بگذارید صادق باشیم: ما همه یک مرد زیر زمینی کوچکی درون خودمان داریم، نداریم؟ انتخاب برای غلتیدن در بدبختی خودمان، اجتناب از حل مشکلات، استقبال از موقعیت فشار آور آشفتگی، بی نظمی و فقدان سازماندهی، آن انسان دیوانه کننده است.
یادآوری؛ مرد زیر زمینی قهرمان رمان«یادداشتهای زیرزمینی» داستایوفسکی است، شخصیت نمادینی است که قهرمان نیست. برای رسیدن به ایدهها و آرمانهایش ناتوان است. سرشار از تناقض و بهعنوان فردی تحقیر شده در اجتماع شخصیتپردازی شدهاست.
* فیلسوف پیتر رولینز در کتاب« پنجاه واژه برای برف»
من همراه با ایمیل جان گرسی پادکستی بنام« پنجاه واژه برای برف» اجرا کردیم که در آن پنجاه واژه ای را کشف کردیم که فاقد معادل های مستقیم انگلیسی هستند. این کشف اغلب راجع به این موضوع است که ما بعنوان انسان ها چگونه به رنج و تناقض می پردازیم. در یک اپیزود اخیر، ما با فیلسوف پیتر رولینز مصاحبه کردیم که ایده هایش بطور عمیقی با نظرات داستایوفسکی مشابه هستند. رولینز مهارتی برای از بین بردن تناقضات انسان داد، او بینش های جدیدی راجع به روش هایی که با رنج درگیر می شویم ارائه می دهد.
رولینز به ما گفت که؛ چالش زندگی بدست آوردن چیزی که می خواهیم نیست، بلکه کشف این است که چه چیزی را واقعاً می خواهیم. او توضیح می دهد که ما اغلب خودمان را نه بواسطه تنبلی یا بی کفایتی، بلکه بخاطر اینکه در سطح ناخودآگاه از «چرخ و فلک احساسی شدید همراه شکست» لذت می بریم تخریب می کنیم. نویسنده ای را در نظر بگیرید که رویای انتشار رمانی را در سر دارد اما ساعت های پیاپی به تماشای سریال ها و نمایش های تلویزیونی می نشنید. رولینز می گوید که این فقط طفره روی نیست، بلکه تمایلی برای اجتناب از آسیب پذیری ناشی از تلاش کردن و شکست خوردن است. شاید مشابه مرد زیر زمینی داستایوفسکی، آنها تصمیم گرفته اند(البته، ناآگاهانه)که رنج کشیدن ایمن تر از موفقیت است.
یادآوری؛ چرخ و فلک احساسی شدید همراه شکست، اغلب شامل احساسات نومیدی، خود تردیدی، ناکامی و حتی شرمساری است که همچنانکه افراد با اثر منفی ادراکی نرسیدن به اهداف شان گلاویز می شوند می تواند به روشی مهیج اتفاق بیفتد.
داستایوفسکی این را در یادداشت هایی از زیر زمین می گیرد:« اینکه دو برابر ۲می شود چهار، عالی است، اما اگر در حال دادن حق هر چیزی به خودش هستیم، دو برابر دو اگر پنج بشود گاهی نیز خیلی جذاب است.» طغیان مرد زیر زمینی بر علیه منطق و دلیل فقط راجع به ریاضی نیست، راجع به حق انتخاب رنج و ناراحتی، مقاومت در مقابل انتظارات و پیش بینی ها، اتلاف وقت با کارهای بیهوده... و کمی از آن لذت بردن است.
* استبداد مثبت اندیشی
رولینز به وسواس فرهنگی در خصوص شادی که « استبداد مثبت اندیشی» می نامد نیز پرداخت.
او گفت، به ما گفته می شود که روز را غنیمت شماریم، پتانسیل خودمان را ماکزیمم کنیم و شادی را با تمام هزینه ها دنبال کنیم. اما موقعی که شادی گریزان باقی می ماند، این پیگیری اغلب به فرسودگی روانی و حس عمیق درماندگی منتهی می شود. پادزهرش؟ به استقبال آشفتگی و به هم ریختگی بروید. شادی را در عدم رضایت و ناخوشنودی بیابید، یا همچنانکه دوست دارم به آن فکر کنم، غلت خوردن با آگاهی است.
رولینز یک گوهر روانکاوی را با من به اشتراک گذاشت که با من ماند:« نشانه و علامت درد، مرد مقدسی است.» اکنون، اگر به کاوش در خصوص منشأ کلمه «نشانهsymptom» بپردازیم. ممکن است تا حدی هیجان انگیز بنظر برسد. این کلمه در زبان آلمانی به معنای« متحد شدن یا گرد هم آمدن» است، آن چیزی است که اجزای ناجور زندگی درونی تان را متحد می سازد. رولینز توضیح داد که نشانه ها شبیه پیامبران هستند، حقایقی را آشکار می کنند که ما ترجیح می دهیم از آنها اجتناب کنیم. اضطراب، طفره روی یا حتی درد فیزیکی ممکن است در حال به اهتزاز درآوردن پرچم های کوچکی باشند که می گوید،« آهای، به من توجه کن!» چه می شد اگر بجای نادیده گرفتن شان، می نشستیم و به آنها گوش می دادیم؟ شاید به آنها حتی یک فنجان چایی یا کمی شیرینی مطلوب تعارف کنیم.
من شروع به فکر کردن راجع به روش هایی کرده ام که بطرز ناآگاهانه ای خیلی با رنج و درد خود رفیق می شویم، چگونه در آغوش جراحات و آسیب های خود آرامش می گیرم. شفافیت عجیبی در بدبختی هست، روایت و داستان زندگی را ساده می کند. شما قهرمان محزون هستید، دنیا در مقابل تان قرار دارد، خشنودی گمراه کننده ای در آن نقش هست. اما موقعی که بطرز ناآگاهانه ای خیلی از درد خودمان لذت می بریم، فرصت هایی را برای ارتباط و رشد از دست می دهیم.
بنابراین، آنچه باید از این مقاله بخاطر بسپاریم چیست؟ چگونه می توانیم با رنج زندگی کنیم، بدون از اینکه به قربانی شدن تمام وقت یا بدتر از آن به کسانی مبدل شویم که در تمام مدت پارتی های شام، گفتگو راجع به سفرشان را متوقف نمی کنند؟
اخیراً، در تلاش برای دوست شدن با رنج خودم بجای اجتناب از آن بوده ام. مرتبه بعد که خودم را گرفتار غلت خوردن یافتم(و می دانم که تجربه خواهم کرد)، قصد دارم لحظه ای با رنج خودم بنشینم و بپرسم،« من واقعاً از آن چه چیزی بدست می آورم؟» شاید یک عامل حواس پرتی است، شاید یک تقویت کننده غرور است یا شاید آسودگی ناشی از انس و آشنایی است. جواب هر چه که باشد، می خواهم آن را بپذیرم تا ببینم مرا به کجا می برد، بجای درمان ناراحتی و رنج یا یک حس نقصان بعنوان یک دشمن ، می خواهم به آن بعنوان یک معلم بدخلق، اما خردمند بیندیشیم. آن در تلاش است که چه چیزی را به من نشان بدهد؟ شاید راجع به آن بنویسم یا حتی ایده مزخرف نوشتن نامه به دردم را بیازمایم. چه کسی می داند؟ احساس ابلهی خواهم کرد، اما ممکن است واقعاً مرا شگفت زده کند.
همچنانکه مرد زیر زمینی داستایوفسکی و رولینز هر دو به ما یادآوری می کنند، زندگی هرگز مسیری بوستانی با گل های سرخ دارای شکوفه های خوشبختی برای شادی و خوشی بی پایان ما نیست.
بلکه، جنگل در هم تنیده ای از درختان تاک تیغ تیغی، مکان های مسطح غیر منتظره و لحظات خوب و قشنگ عجیب است. من امیدوارم رنجی را که بناچار در مسیر با آن مواجه می شوم نه بطور کامل، بلکه با تأیید و لطف بیشتر، صداقت بیشتر و جسارت و شهامتی که آن را می گویم؟ ، شاید حتی کمی شادی و لذت کنترل کنم.
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص:غریب واحدی پور
I don't believe in love at first sight because my mother started loving me before seeing
me
Luffina Lourduraj
"من عاشق شدن در نگاه اول را باور ندارم زیرا مادرم عشق ورزیدن به مرا قبل از دیدنم آغاز کرد."
تنها راه جلوگیری از انتقاد,هیچ کاری انجام ندادن,هیچ چیزی نگفتن و هیچ کسی نبودن است."ارسطو"
بهترین آمادگی برای فردا حداکثر تلاش و بهترین عملکرد امروز است.
در هوای ابری دیگران رنگین کمان باشید
زندگی را جدی نگیرید.زیرا از آن زنده بیرون نمی آیید.
25درصد زندگی اتفاقات و 75درصد آن عکس العمل به این اتفاقات است.