۱-پیر مرد روستایی
مرد پیری در روستا زندگی می کرد.او یکی از بدبخت ترین افراد در دنیا بود.تمام مردم روستا از دست او خسته بودند؛همیشه افسرده بود،بطور پیوسته غر و لند می کرد و همیشه کج خلق بود.
هر چه پیرتر می شد،نفرت انگیز تر می گردید و سخنانش زهرآگین تر می شدند.مردم از او دوری می کردند،زیرا تیره روزی او مسری بود.حتی شاد بودن نزد او غیر طبیعی و زشت بود.
احساس بدبختی را در دیگران خلق می کرد.
تا اینکه روزی،موقعی ۸۰ساله می شد،اتفاق غیر قابل باوری رخ داد.بلافاصله هر کسی این شایعه را شنید که:
مرد پیر امروز خوشحال است،راجع به هیچ چیزی غر و لند نمی کند،لبخند می زند،و حتی صورتش بشاش شده است.
تمام اهالی روستا جمع شدند.از پیرمرد پرسیدند :برای شما چه اتفاقی افتاده است.
پیرمرد گفت،"اتفاق ویژه ای نیفتاده است.۸۰سال بدنبال شادی بوده ام،بی فایده بود.و سپس تصمیم گرفتم که بدون از شادی زندگی کنم و فقط از زندگی لذت ببرم."
نتیجه اخلاقی داستان:بدنبال شادی نباشید.از زندگی خود لذت ببرید.
۲-مرد خردمند
روزی جماعتی نزد مرد خردمندی آمدند و از مشکلات مشابه ای شکایت کردند.او جوکی گفت و همه قاه قاه خندیدند.
پس از چند دقیقه ای،همان جوک را دوباره گفت و این مرتبه فقط تعدادی از آن جمعیت خندیدند.موقعی که جوک را برای سومین مرتبه تعریف کرد دیگر هیچ کسی نخندید.
مرد عاقل لبخندی زد و گفت:
"شما نمی توانید به جوک مشابه ای بارها بخندید.پس چرا همیشه از مشکل مشابه ای شکوه و ناله می کنید؟"
نکته اخلاقی داستان:
نگرانی و دلواپسی مشکل تان را رفع نمی کند،فقط وقت و انرژی شما را تلف می کند.
منبع؛ https://wealthygorilla.com
ترجمه و تلخیص؛غریب واحدی پور
زمان دیگری، توسط دکتری بخاطر خوردن یک ساندویچ مورد سرزنش قرار گرفت.برادرم به او خیره شد و گفت،"دکتر اختلاف بین ما آن است که شما بر ۲۱فوت از دست رفته روده ام تمرکز می کنید ولی من بر ۱فوت باقیمانده ای که هنوز دارم تمرکز می کنم.اجازه دهید ببینم چه کاری می توانم با آن انجام دهم."سپس برافروخت و گفت،"اکنون،دسرتان چیست؟" بخاطر داشته باشید که میکائیل در بخشی مملو از مردان جوانی بستری بود که از بیماری های بدنی،ذهنی،احساسی و روحانی رنج می بردند.قریب به یکسال شاهد آوردن و بیرون بردن بدن هایی بود.هر روز، گریه هایشان را می شنید.دردشان را احساس می کرد.در آن اوقات،چنان وضعیت باید غیر قابل تحمل می بود. شب های خیلی طولانی ،تاریک در بیمارستان فرصت زیادی برای میکائیل فراهم کرده بود تا دریابد که چقدر موقعیتی که در آن قرار گرفته بود غیر منصفانه و بدشگون بود،اما هرگز یک مرتبه از او نشنیدم که شکوه کند و بگوید"چرا من؟" هرگز جنگ،سپاه دریایی یا کشورش را سرزنش نکرد.با وجود آشفتگی و مجبور به تلاش برای رفع مخمصه هایش هنوز قادر بود برای تغییر توجه اش بر روی کاری که لازم بود انجام دهد تا از آن وضعیت خارج شود و نیز کاری که باید انجام می داد انرژی کافی صرف کند.به عبارت دیگر،میکائیل از طریق آموزش خودش برای استفاده از قدرت انتقال، در واقع معجزه خودش را حتی موقعی که تمام احتمالات بطور کامل برخلاف خواسته او بود خلق کرد. چنین نگرش بود که به او امکان داد راه خود را در مسیر بهبود یافته و در امتداد آن گام بردارد.موقعی که سرانجام قادر بود صحبت کند،تنها جملاتی که به خود اجازه داد بیان کند جملاتی بودند که به ساخت اعتماد به نفس او کمک می کردند. بعلاوه ،میکائیل سر موقع قادر به سازگاری باسیستم گوارشی جدید خود بود.دکترها هنوز نمی دانستند که چگونه این کار را انجام می داد،ولی هر چیزی را که می خواست می خورد و بطور کامل از آن لذت می برد. بطور شگفت انگیزی،اطمینان میکائیل نیروی تثبیت کننده برای تمام کسانی بود که پیرامون او بودند.خانواده از نگرش مثبت او تغذیه می کرد،و حتی در مواجه با موج های پی در پی اخبار دلسرد کننده،روحیه هرکسی همراه با سلامتی میکائیل ترفیع می یافت.اکنون فکر کردن به آنکه بامزه ترین چیز در آن هنگام درون بیمارستان نگرش قوی مثبت میکائل بود شیرین و خنده دار است.او می گوید،"من هنوز مایک ریزو هستم."و شرح تفصیلی از آنچه هنگام ترخیص از بیمارستان انجام داد ارائه می دهد. سوگند می خورم که گاهی بنظر می رسید از چالش لذت می برد.او از اثبات اشتباه بودن نظرات متخصصین لذت زیادی می برد.هر تشخیصی را که باطل می کرد در پیروزی خود به موفقیت دیگری نائل می شد و گام دیگری به سمت بهبود کامل خود برمی داشت. آیا نگرشی را که خلق کرددرک می کنید؟آیا درمی یابید که چگونه نقطه نظرات و انتخاب کلمات یک سیستم اعتقادی قدرتمندی خلق کرده بود که حتی در مواقعی که بدون از اطمینان درستی مرگش را باور می کرد به او کمک کند تا احساس اطمینان کند. می توانید دریابید که چگونه این نوع طرز تفکر می تواند بر واقعیت حال و آینده شما اثر بگذارد؟برخی مردم می گویند که حیات برادرم و روشی که زندگی می کند امروز چیزی کمتر از معجزه نیست. بطور کامل موافقم.معجزات را باور دارم. همچنین باور دارم موقع فرا رسیدن زمان های سخت بویژه هنگامه ای که همه چیز بر خلاف میل ما است. همه فرصت هایی برای بروز معجزات خود داریم.چنین معجزاتی در ارتباط با چگونگی درک و مواجه شدن ما با چالش است.لذا گاهی اوقات،ما فقط به آن یک انگشت نیاز داریم. بی شک باور دارم که بزرگترین اسلحه میکائیل در جنگ او برای بقاء عزم استوارش برای انتقال از نیروهای منفی که ممکن بود بر او اثر بگذارند به سمت یک طرز فکر سالم تر ،مثبت بود.توانایی عجیبی برای انتقال تمرکز و روش تفکر برای تغییر آنی در چگونگی نگریستن او به یک موقعیت چالش برانگیز دارد.این تغییر درک همیشه به او امید،اطمینان و شجاعت لازم برای حرکت بجلو را عرضه می کند. بدون شک می توانید بگوئید که برادرم تغییر را در وجود خود دارد.
ادامه دارد
منبع؛ https://www.success.com
ترجمه و تلخیص؛غریب واحدی پور
چگونه می توان با نگرش مثبت بر هر چالشی غلبه کرد بزرگترین الهام من در زندگی برادرم میکائیل است.او به من یاد داد که چگونه در بدبختی و فلاکت خوشبین باشم.چگونه به یک چالش بیندیشم.ارزش تغییر یک ساختار فکری و قدرت یک نگرش مثبت را به من یاد داد. میکائیل جانباز جنگ ویتنام است.21فوت از روده کوچک او یا در میدان جنگ سوخته و یا بر روی میز جراحی برداشته شد. بر روده بزرگ،کلیه ها و اندام های درونی دیگر بدن او نیز صدماتی وارد شد.متاسفم که خیلی وضعیت را ترسیم می کنم،می خواهم بطور کامل شرایط او را درک کنید بطوریکه بتوانید اهمیت آنچه را که بر آن غلبه کرد دریابید. اولین مرتبه ای را بخاطر می آورم که او را پس از برگشت به خانه دیدم.او در بیمارستانی در برزن کوینز نیویورک بود،اگر موقعی وارد اتاق شدم پدر و مادرم نبودند هرگز نمی دانستم که آن کس که بر روی تخت دراز کشیده است برادر من است. از ۱۷۰پوند(هر پوند ۴۵۳گرم است) وزن ماهیچه ای تکاور دریایی به ۸۸پوند پوست و استخوان مبدل شده بود.در انتهای روز،دکتری وارد اتاق شد،به والدینم نزدیک شد و گفت،" متاسفم،اصلا" بنظر امید بخش نیست." هرگز حالت چهره آنها را فراموش نمی کنم.دکتر ادامه داد،"برای او یا هر کس دیگری نجات از این وضعیت وخیم یک معجزه است." همچنانکه این همه در حال وقوع بود،خیره شدن به چشم برادرم را به یاد می آورم که متحیر بودم آیا آخرین باری است که او را می بینم.سپس متوجه چیز عجیبی شدم.دستش بکندی از کنار پهلویش در حال بلند شدن بود، از آنچه می گذشت آگاه بود. باید پیش بینی دکتر را شنیده باشد،زیرا بکندی مشتش را گره کرد و در اوج ناباوری ،انگشت وسط او بطور مستقیم از مشتش بیرون پرید.فقط این را بخاطر می آورم که گفتم،"آن حرکت ناشی از گرفتگی ماهیچه نیست!" خوشبختانه برای آن دکتر،حرکت انگشت وسط جایگزین جملاتی شد که میکائیل نمی توانست بیان کند.آن حرکت بمنزله اعلان او به کل جهان بود که نمی خواهد زندگی اش متوقف شود،بلکه به کاری بیش از نجات می اندیشد،می خواهد رشد کرده و شکوفا شود. بر خلاف معنای عموما" پذیرفته شده،حرکت آن انگشت علامت امید بود و میکائیل به بهبودی خوشامد گفته و نظر خود را راجع به تشخیص دکتر بیان کرده بود.البته جوابی بود که بعد از آن هر زمانی نمی توانست کاری انجام دهد به سوال دکترها می داد. از اثبات نادرستی تشخیص دکترها خیلی لذت می برد. ما اکنون به این اشاره بعنوان "انگشت خوشبینی"(یا همچنانکه من نام گذاری کرده ام"آپ تمیزم" گرفته شده از اپتمیزم تلفظ انگلیسی خوشبینی)یاد می کنیم. بدون شک از حرکت آن انگشت دریافتم که روح درون کالبد میکائیل جون ریزو هنوز زنده است.حس شوخ طبعی او هنوز آکبند بود،بعلاوه بوضوح قادر به تفکر و تصمیم گیری در مواقع ضروری بود.بطریقی می خواست تلاش کند و موفق شود. روزی گروهی از دکترها به او گفتند که بخاطر وضعیت منحصر بفردش،باید به یک رژیم غذایی ویژه در تمام عمر شامل عمدتا" شوربای آرد جوی دو سر،سوپ ها،میوه،غذای کودک و آب میوه روی بیاورد.منظورم این است که باید واقعیت را پذیرفت،آنها راجع به کسی صحبت می کردند که فقط یک فوت (هر فوت حدود ۳۰ سانتی متر است) روده کوچک داشت. هر وقت چیزی را می خورد،در نگهداشتن آن دچار مشکل بود.اما برادرم با جسارت به دکترها نگاه کرد و گفت،"به هیچ وجه!شما به من نخواهید گفت که چه چیزی می توانم وچه چیزی نمی توانم بخورم. یک کاسه پاستا و یک جفت کوفته قلقلی می خورم،حتی اگر در تمام مدتی که می خورم در توالت بنشینم!"
ادامه دارد
منبع؛ https://www.success.com
ترجمه و تلخیص؛غریب واحدی پور
I don't believe in love at first sight because my mother started loving me before seeing
me
Luffina Lourduraj
"من عاشق شدن در نگاه اول را باور ندارم زیرا مادرم عشق ورزیدن به مرا قبل از دیدنم آغاز کرد."
تنها راه جلوگیری از انتقاد,هیچ کاری انجام ندادن,هیچ چیزی نگفتن و هیچ کسی نبودن است."ارسطو"
بهترین آمادگی برای فردا حداکثر تلاش و بهترین عملکرد امروز است.
در هوای ابری دیگران رنگین کمان باشید
زندگی را جدی نگیرید.زیرا از آن زنده بیرون نمی آیید.
25درصد زندگی اتفاقات و 75درصد آن عکس العمل به این اتفاقات است.