از مسیر برمی گردد.و آنجا مرد در میان صنوبران با شلوار فاستونی و تی شرت سفید بلند و گشادی که اسکلت نحیف اما تنومندش را پوشانده بود.ظاهر شد.همچنانکه از پیچ عبور می کند و سپس سرش را برای طی تپه طولانی ...
ناگهان,زن برمی گردد و از آشپزخانه خارج می شود.مردصدای بستن در توری جلو را می شنود,و با تصوراتی از او در خیابان ,گم شدن وصدمه دیدن بر روی شیشه شکسته پا می گذارد و در پی او می دود.طی سال ها اینقدر سخت ...
و سپس اتفاق شگفت انگیزی بوقوع پیوست.هر چه بیشتر مرد نسبت به او مهربان بود,و کارهایی فقط برای خوشحالی او انجام می داد,زن به نوبت بیشتر همان کارها را برای خوشحالی او انجام می داد.بزودی,رفتار آنها شبیه ...
زن در حال نگهداشتن دستش به میز بین خودشان است.مرد بالای میز می رسد و آن را محکم می گیرد.در ذهن خود زن را مجسم می کند که همچنانکه قاطر مسیر صخره ای را طی می کند بدنش به آرامی بر روی زین آن عقب و جلو ...
"اما اگر بدتر شد چی؟اگر یک روز از خواب بیدار شوم و همه چیز را فراموش کرده باشم چی؟"
سر میز کوچک بین آنها می آید و دستش را می فشارد و می گوید"در آن صورت هر چیزی را خودم به یادتان می آورم."
به ...
... تکان می دهد."چگونه آن را فراموش کرده ام؟"
دوباره شروع به نواختن گیتار می کند,تارهای ساده بر روی یک گیتار چوبی,وترانه هایی که وقتی خیلی جوانتر بود سروده است.داستان دو عاشقی است که در مزرعه گل های وحشی ...
... از داستان توالت چه اتفاقی خواهد افتاد؟
پسر دیگری گفت,"و سپس بر روی سنگ توالت می نشستید و شما را به فضای بیرون پرتاب می کرد؟"
از مشارکت کننده های مشتاق دستان دیگری بلند شد,دختری را که نزدیک به عقب ...
... What if)
برای آنها توضیح دادم که این کلمات نوعی تونل مرموز برای ورود به دنیای ایده های جدید هستند.در حقیقت به آنها گفتم,من فقط هنگامی به داستان مف رسیدم که از خودم پرسیدم:چه می شد اگر خانواده ای خیلی ...
نوشته شده توسط استیفن در 3ماه می 2015با 47کامنت
مردی یک دختر داشت,تنها فرزند او و خیلی محبوب بود.فقط بخاطر او زندگی می کرد,دختر تمام زندگیش بود.بنابراین موقعی که مریض شد و بیماری او توسط بهترین پزشکان ...
سر راه خود از کنار آسیابی گذشت که کلاغ سیاهی با بال شکسته و بی پناه نشسته بود.پرنده را برداشت و درون پوست پیچاند.اما هوا خیلی بد و باران و طوفان شدیدی بود ,بطوریکه قادر به ادامه مسیر نبود ,در نتیجه ...
کشاورز گفت,"اگر آن کار را انجام دهید,شهردار خواهید شد."
سپس او از بشکه خارج شد,چوپان درون آن رفت و کشاورز درش را محکم بست.اکنون او گله گوسفند را راند و از محل دور شد.در حالیکه کشیش نزد قاضی رفت و ...
اکنون کشاورز در خانه خود ثروتمند بود و برای خودش یک کاشانه عالی ساخته بود.از اینرو همشهری هایش گفتند,"بی شک کشاورز فقیر ثروتی طلایی یافته و سبدی از آن برداشته است."بنابراین او را نزد شهردار بردند تا ...
آسیابان کنجکاو شده بود و می خواست که سخن گفتن آن را بشنود, کشاورز سر کلاغ را فشرد بطریقی که شروع به جیغ زدن کرد.
سپس آسیابان پرسید,"چه گفت؟"
کشاورز جواب داد,"اولین چیز آنکه زیر بالشت سالاد است". ...
سر راه خود از کنار آسیابی گذشت که کلاغ سیاهی با بال شکسته و بی پناه نشسته بود.پرنده را برداشت و درون پوست پیچاند.اما هوا خیلی بد و باران و طوفان شدیدی بود ,بطوریکه قادر به ادامه مسیر نبود ,در نتیجه ...
در روستایی که چندین کشاورز توانگر ساکن بودند فقط یک مرد فقیر بود,بنابراین کشاورز فقیر نامیده می شد.او حتی یک بز و یا پولی برای خرید هیچ بزی نداشت,اگر چه او و همسرش از داشتن یک بز بی نهایت خوشحال می ...
بیائید از خواندن این داستان لذت ببریم.
ویجی و راجو با هم دوست بودند.در یک روز تعطیل به جنگلی رفتند.آنها در حال لذت بردن از زیبایی طبیعت بودند.ناگهان خرسی را دیدند که به سمت آنها می آید.ترسیده بودند. ...
پسر فقیری برای پرداخت هزینه تحصیل ناچار به دوره گردی و فروش کالا جلوی درب خانه ها بود.روزی واقعا" احساس گرسنگی می کرد اما پولی برای خرید غذا نداشت.بنابراین تصمیم گرفت که درب اولین خانه بعدی را که می ...
مادرم فقط یک چشم داشت.موقعی که در حال بزرگ شدن بودم. بخاطر آن از او تنفر داشتم. از مراقبت سرزده ای که نسبت به من در مدرسه داشت بیزار بودم.از اینکه بچه های دیگر در مدرسه به او خیره می شدند و با نفرت ...
حکایت های الهام بخش درس های مهم زندگی را برای یک زندگی ساده,شادو رضایت بخش برجسته می کنند.سه داستان الهام بخش ذیل تحریک کننده اندیشه بوده و در خصوص قدرت روح انسان و ارزش های درستی که ارزش پیگیری را ...
داستان کوتاه"رفیق خوب و رفیق بد"برای همه مردم کاملا" جالب است.از خواندن این داستان لذت ببرید.
دو طوطی لانه های خود را بر روی درخت انجیری درست کرده بودند.طوطی ماده در لانه دو تخم گذاشت,تخم ها جوجه ...