آن شب از رختخواب خارج شدم،لباس ها،چکمه ها و ژاکتم را پوشیدم.مخفیانه از خانه خارج شدم و حدود یک ساعت درون جنگل انبوه مجاور خانه راه رفتم.هیچ نور و آثاری از زندگی شهری وجود نداشت، به استثنای نور کم سویی از ماه،تاریکی مطلق بود.وضعیت وحشتناک بود،اما می دانستم که نمی تواند اینگونه پیش برود.بنابراین تا آنجا که می توانستم در دل جنگل جلو رفتم و آنجا ایستادم.سپس فریاد زدم که چه چیزی وجود دارد، برای من کمین کرده،از من خواسته ای دارد یا همین اکنون در حال ظهور است! حداکثر تلاش تان را بکار گیرید،من اینجا هستم،آماده ام،کار خود را تکمیل کنید.اما اگر چیزی هست یا ممکن است وجود داشته باشد ولی شجاعت ندارد که همین اکنون خارج شود،پس مرا برای مابقی زندگی ام تنها بگذارد.
حدس بزنید چه اتفاقی افتاد؟هیچ اتفاقی رخ نداد.
من آنجا در جنگل تاریک ایستادم و هیچ چیزی نشنیدم،حتی صداهای احتمالی حیوانات وحشی هم محو شدند.من باید در دل شب در قلب جنگل، با فریاد زدن شبیه یک دیوانه هر حیوان یا مخلوق کوچکی را تا شعاع یک مایلی می ترساندم.فضا ساکت و آرام بود.همان لحظه فهمیدم که با بیشترین احتمال مرعوب کننده ترین شکارگر خودم هستم.همه حیوانات دیگر باید ترسیده باشند.من ترسناک ترین تهدید برای بیشترین اشکال زندگی در این لحظه بودم.بدین طریق ترس خودم را هم بطور کامل بیرون ریختم.
آن اتفاق موجب شد تا فکر کنم که ترسم بطور ساده ناشی از فقدان درک و در واقع ترس از "ناشناخته"بود.
آن شب به خانه برگشتم و ترسم محو شده بود.هیچ چیزی،از جمله فیلم های ترسناک،پرش-شوک،خطرات ناگهانی بزرگراهها،تاریکی،شبح ها یا حتی تصور مرگ فیزیکی ام دیگر مرا نمی ترساند.آن یک آزادی،ناشی از یک تسلیم ناب بود.
چهار حرف ترس به زبان انگلیسی مترادف با عبارت" دلیل و گواه کاذب به ظاهر واقعی"هستند.
یک نشانه آن خال کوبی اول من بود،آن را چند سال بعد از دوستی گرفتم:اختپوسی بر روی کل پشتم شامل دنده ها،سر و شانه ها بود،بعد از درک این مخلوقات دلکش و خیلی هوشمند،من حتی بر ترس دیگری یعنی ترس از انجام کاری دردناک با حک کردن اولین خال کوبی ام غلبه کرده ام.برای تمام کردن کل نمونه ۳۰ساعت طی چند ماه زمان صرف شد.اختپوس نمادی برای این نوع ترس انسانی است که بطور کلی به "ترس از ناشناخته" معروف است. تصاویر و نقاشی های بسیاری از یک اختپوس عظیم در حال حمله به انسان ها و همه افسانه های قدیمی پیرامون آن وجود دارد.
از آن زمان، غلبه بر ترس هایم یک عادت شد،شبیه مواجه شدن با ترسم از آب با غواصی و موج سواری،حتی شب در وسط اقیانوس،یا آکروبات بازی برای غلبه بر سرگیجه و ترسم از ارتفاعات،خوب،سر گیجه ام هنوز بهبود نیافته است،اما حداقل دیگر یک ترس را به ارتفاعات ربط نمی دهم.
بدرستی رها کردن ترس ها و تسلیم و پذیرش هر چه پیش آید،احساس رهائی بخشی است.تصمیمات درست بگیرید،اما از یک انتخاب غلط احتمالی هم بیم و هراس نداشته باشید.
از خودتان بپرسید،اگر نمی ترسیدید چه کاری انجام می دادید؟شاید آن زمانی عالی برای بچالش کشیدن ترس و رهائی باشد.
منبع؛ content://com.sec.android.app
ترجمه و تلخیص:غریب واحدی پور
ترس کلمه ای است که در خیلی از زبان های متفاوت وجود دارد و همراه با احساس آزار دهنده پانیک(وحشت ناگهانی)،اضطراب و جنگ یا گریز است.
ترس یک تکانه(برانگیختگی ناگهانی) برای حفاظت ما در مقابل خطر و اتخاذ تصمیمات احمقانه است.این احساس به گونه های انسانی در زمان های دشوار و برای بقاء در طبیعت بیرحمی کمک کرده است که قانون حاکم بر آن" بخورید و گرنه خورده می شوید"بود.
اما موقعی که قصد واقعی از این احساس را درک کنیم،می توانیم با آن شروع به یافتن آرامش خود کنیم.ترس می تواند مکانیزم حفاظتی خیلی خوبی باشد،اما از جنبه منفی نیز نمی تواند مشاور خیلی خوبی باشد و موجب می شود تا انسان ها تصمیمات غیر عقلی بگیرند،اما چرا می تواند چنین نیروی مخربی داشته باشد.ابتدا،برای درک ترس،نیاز است بدانید که این احساس علامتی برای مغز ما مبنی بر وجود خطری حتمی است و با فوران شدید میزان کورتیزون (هورمون استرس)همراه هست تا برای لحظه ای به ما پیک سریع در عملکرد قدرتی ،سرعتی یا پرخاشگری بدهد.اما چنین واکنشی می تواند توام با اثرات جانبی جدی حتی حس های بدنی فیزیکی و بیماری باشد.در حالیکه اغلب بر اثر موقعیت های غیر مضر و نامربوط تحریک می شود و می تواند توسط دیگران نیز کنترل شود.
من چند روز قبل دوباره فیلم آپوکالیپتو(آخر الزمان) را تماشا کردم.این فیلمی خیالی با مفهوم عمیق فلسفی و داستانی جذاب و گیرا است.در صحنه شروع،برخورد گروهی شکارچی با طایفه دیگری وجود دارد که پس از مورد تاخت وتاز قرار گرفتن در حال گریختن از سرزمین خودشان هستند.آنها بر اثر ترس بیچاره و کلافه شده بودند.پسر رئیس شکارچیان که خود هم شکارچی بود،ترس را در صورت آنها می بیند و اثری قوی بر او بجا می گذارد.مدتی بعد که پسر و پدر به روستای خودشان برمی گردند،پدر خطاب به پسرش اظهار نظری دارد که مدتی طولانی است رهایم نمی کند:
"ترس عفونت ساز عمیقی است که آنها بر اثر آن دچار عفونت شده بودند.آیا متوجه شدید؟ترس یک مرض است.به درون روح هرکسی که به آن دچار شود رسوخ می کند.از قبل آرامشت را لکه دار کرده بود.من شما را پرورش نداده ام که ببینم با ترس زندگی می کنید....آن را همین جا بگذار و با خودت به روستا نیاور"
این نقل قول معنای مهم و اثرگذاری دارد.از طریق مقایسه ترس با یک بیماری عفونی نیاز داریم تا قبل از سرایت به دیگران از آن خلاص شویم.تکانه(برانگیختگی ناگهانی)ترس ممکن است در دوره انسان های بدوی مفید بوده باشد،اما بنظر می رسد که امروز بیشتر مانع است تا اینکه سودمند باشد.
بخاطر این احساس، در تمام قرن ها تصمیمات بد گرفته شده و پانیک(وحشت) گسترش یافته است.
من شخص خیلی ترسو و مضطربی بودم.در شرایط دشواری بزرگ شدم .در خانه ای زندگی می کردم که سوگند می خورم جن زده بود.در آن خانه چیزهای غیر قابل توضیحی دیده و شنیده می شد که قوانین فیزیک را نقض می کردند. در شهر کوچکی که با جنگل های انبوه احاطه شده بود قرار داشت و سه طبقه،چهارده اتاق خواب بعلاوه سرداب و یک ساختمان جانبی داشت که آن نیز سه طبقه و متروکه بود. لاکچری نبود.فرو ریخته بود و بیشتر مشابه با یک ناحیه ساختمانی بزرگ دارای حفره هایی در دیوارها و سقف ها بود.آلونک های بزرگی داشت که مملو از هیزم و همیشه تاریک بودند،هیچ لامپی بیرون ساختمان روشن نبود و سرداب (جایی که یخچال قرار داشت)هم قیرگون بود و از نظر تاریکی قابل مقایسه با دخمه ها بود،جایی که صداهایی شنیده و سایه های متحرک دیده می شدند .احتمالا" دانستن آنکه مردم بعنوان آورگان جنگ جهانی دوم در خانه زندگی می کردند و ظاهرا" در اتاق کوچک زیر شیروانی عده ای خودکشی می کردند به من بعنوان یک کودک کمک نمی کرد.در حین این دوره از عمرم،هر کسی اعتیاد داشت(دوستان،مستاجرین یا اعضای خانواده) پس از مدتی دچار جنون می گردید و خیلی متخاصم و کینه توز می شد.
خلاصه کلام اینکه مکان نحس و مرموزی بود که گاهی اوقات هنوز مرا می ترساند.علاوه بر آن،ترسم با تجارب ترامایی مانند غرق شدن در آب تقریبا" در سن ده سالگی تقویت می شد.موقعی زیر آب هستید و می دانید نفسی که تازه گرفتید احتمالا" آخرین است و هرگز دیگر نفس نمی کشید احساس جالبی است.تصور کنید که در زیر یک قایق واژگون شده درون یک آب جاری عمیق گیر افتاده اید.ترس از آب حتی یک جنبه ناشناخته وحشتناک تری برای من داشت. همیشه از آب های عظیم می ترسیدم،به این می اندیشیدم که چه چیزی در زیر آب کمین کرده است.فکر می کردم که اختپوس های عظیمی در زیر آب کمین کرده اند.
تا سن چهارده سالگی عادت داشتم که با روشن بودن همه لامپ ها بخوابم.تا اینکه شبی حدود ساعت ۳بامداد زندگی با این ترس و اضطراب ها برایم غیرقابل تحمل شد.چنان وضعیتی بطور شدیدی کیفیت زندگی ام را کاهش داده بود و دیگر نمی توانستم آن را بپذیرم!
ادامه دارد
سرانجام،همچنانکه تحقیق اثبات کرده است،تصدیق و ساخت نقاط قوت توانائی ما برای پرداختن به حوزه های ضعف را بهبود می دهد؛تمرکز بر دارایی های سلامت روان به بهبود پیامدهای سلامت روان کمک می کند.
بعلاوه،عبور از بدبختی و فلاکت گذشته اغلب ما را ملزم به تغییر چگونگی درک مان از خود بدبختی و فلاکت می کند.تجربه تراما ذهنی و غیر عینی است.آنچه که شخصی را از پا درمی آورد ممکن است دیگری را آزرده خاطر نسازد،و آنچه را که امکان دارد جامعه عموما" بعنوان یک رویداد مضر تلقی کند ممکن است ذاتا" یا بطور یکنواخت چنین نباشد.
تحقیق نشان می دهد که درک های ذهنی ما از رویدادها،بجای خود آنها احتمال دارد که علت تجربه تراما باشند.همچنانکه ست پولاک و کارن اسمیت در "روشن بینی هایی در خصوص علم روانشناسی"یادآوری می کنند:" تغییر پذیری ادراکات فردی از اتفاقات با بیشترین احتمال علت چگونگی آزردگی خاطر ناشی از بدبختی و فلاکت تاثیر گذار بر پیامد رفتاری و عصبی طولانی مدت است."
چگونگی درک شما از آنچه که اتفاق می افتد بر چگونگی اثرگذاری آن اتفاق بر شما تاثیر می گذارد.این خبر خوبی است چون اگرچه نمی توانید اتفاق را تغییر دهید،ولی قادرید تا چگونگی درک آن را تغییر دهید.
یک اقدام مقدماتی سودمند رهایی از درک نادرست یعنی ویژگی مشترک روایت های تراما محور است که می گوید علت وقوع مشکل در گذشته،عامل وقوع مجدد آن در زمان فعلی هم هست.امکان دارد که بخاطر رابطه کودکی مشکل دار با والدین نااستوار خود آموخته باشید تا به مردم اعتماد نکنید.حال آنکه،رابطه تان با والدین خودتان عامل بدگمانی امروز تان نسبت به مردم نیست.
بطور کلی بنا به نتیجه تحقیق ،مشکلات فعلی که ممکن است ریشه در فلاکت و بدبختی گذشته داشته باشند عمدتا" در زمان فعلی ناشی از عادت اجتناب هستند.آنچه که امروز شما را عقب نگهه می دارد بدبختی و فلاکت گذشته تان نیست بلکه عادات اجتنابی شکل گرفته برای غلبه بر عواقب آن است.چنین عاداتی بر خلاف خود تجربه گذشته می توانند تغییر کنند.یک روش موفق عبور از تراما در زمان فعلی بوسیله مواجه شدن با آن چیزی است که از ترامای گذشته اجتناب از آن را آموخته اید.
سرانجام،مشغول شدن به خاطرات ترامایی به معنای کلنجار رفتن با احساسات منفی است.کولاک احساسات منفی می تواند نظم روح را به هم بریزد.لکن،مدیریت و کنترل احساسات،مهارتی است که می توانید در آن چیره دست شوید.
بطور کلی،انجام چنین کاری شامل یک فرآیند سه مرحله ای ذیل است:
اول،باید بپذیریم که احساسات همیشه بخشی از تجربه ما و هرگز تمام آن نیستند.احساساتتان متعلق به شما هستند،اما خود شما نیستند،به همان روشی که امواج اقیانوس نیستند.
دوم،ما نیاز داریم که پذیرش احساسات خودمان را بیاموزیم.پذیرش به معنای توافق یا تمایل نیست،بلکه یک کنجکاوی با دقت است.در واقع همانطوریکه،گوش دادن با دقت به فردی ما را ملزم نمی سازد تا او را قضاوت کرده یا با آنچه که می گوید موافق باشیم.پذیرش احساسی هم گوش دادن با دقت هر کس به خودش هست.
سوم،ما نیاز داریم درک کنیم که اطلاعات انتقال داده شده توسط احساسات اغلب تحریف شده و ناقص هستند.درحقیقت اگر احساس بدی دارید به معنای آن نیست که بد هستید یا وضعیت تان بد است.بنابراین،نباید کورکورانه از احساسات خودمان اطاعت کنیم.بلکه، باید بیاموزیم تا بجای اینکه بصورت احساسی برای اقدام برانگیخته شویم، از سایر منابع اطلاعات موجود خودمان مانند ظرفیت ارائه دلیل و برهان،تجربه زندگی دنیوی،اهداف معنا دار و ارزش های شخصی برای رسیدن به یک تصمیم با فکر باز و درست کمک بگیریم.
گذر از بدبختی و فلاکت گذشته خود به خود اتفاق نمی افتد.بلکه نیازمند پایداری و تلاش عمدی است.چنین تغییری مستلزم پیروی از روش متوازنی است که رویدادها و شرایط دشوار گذشته را بدون از تطهیر و تقدیس آنها بعنوان ستون های هویت تصدیق می کند و ما را برای تحصیل مهارت های سلامت روان مورد نیاز جهت ارزیابی دقیق،اقدام موفقیت آمیز و در نهایت سبقت گرفتن از میراث گذشته ای دشوار هدایت می کند.
نوشته شده توسط؛دکتر نوام شپنسر استاد دانشگاه اوترباین
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص:غریب واحدی پور
I don't believe in love at first sight because my mother started loving me before seeing
me
Luffina Lourduraj
"من عاشق شدن در نگاه اول را باور ندارم زیرا مادرم عشق ورزیدن به مرا قبل از دیدنم آغاز کرد."
تنها راه جلوگیری از انتقاد,هیچ کاری انجام ندادن,هیچ چیزی نگفتن و هیچ کسی نبودن است."ارسطو"
بهترین آمادگی برای فردا حداکثر تلاش و بهترین عملکرد امروز است.
در هوای ابری دیگران رنگین کمان باشید
زندگی را جدی نگیرید.زیرا از آن زنده بیرون نمی آیید.
25درصد زندگی اتفاقات و 75درصد آن عکس العمل به این اتفاقات است.