آخرین بازنگری؛ ۱۳ژوئیه ۲۰۲۴
حدود یکسال قبل، سوئد با برداشتن گام بزرگی به عقب زمینه ساز جهش عظیمی به جلو گردید: سیستم تحصیلی آن با استقبال از روش های مرسومی مانند مطالعه متون فیزیکی و با دست نوشتن بر روی کاغذ هم زمان با کاهش فزاینده اتکا به کامپیوتر ها، بطور رسمی استفاده از استراتژی های سنتی و ابزارهای دیجیتال را دوباره بالانس کرد. موسسه معتبر کارولینسکا دریافت که ابزارهای دیجیتال بیش از آنکه یادگیری دانش آموز را بهبود دهند به آن آسیب می رسانند.
طی دو دهه گذشته، همچنانکه مدارس و کم و بیش هر سازمان دیگری با شوق و ذوق تکنولوژی دیجیتال یعنی چیزی را که وزیر آموزش و پرورش سوئد «یک تجربه»می نامد جهت کمک به یادگیری بر گزیدند، دانشمندان عصب شناس با کاوش در شناخت انسان در حال تکمیل تحقیقی راجع به بهترین روشی بودند که بدان طریق مغز اطلاعات را فرا می گیرد.
نتایج این تحقیق برای هر کسی سازنده هستند.
۱) یادگیری نیازمند همدلی است.
در سال ۱۹۹۶, محققینELIZA اولین روان درمانگر دیجیتال دنیا را به عموم معرفی کردند. از آن پس، دانشمندان راجع به ضرورت وجود ربات چت های جایگزین انسان ها در رابطه درمانی اندیشیده اند.
علی رغم پنج دهه پیشرفت تکنولوژیکی، حرفه ای های سلامت روانی جسمانی به شکوفایی ادامه می دهند. آنها بر اساس تخمین هایی بر علائم و اثرات افسردگی و اضطراب به ترتیب سه برابر و پنج برابر بیش از همتایان دیجیتال خودشان اثر مثبت دارند.
چرا در این زمینه عملکرد هوش مصنوعی مطابق با انتظارات نبوده است؟ زیرا کلمه اثربخش در رابطه درمانی رابطه است. دهه ها تحقیق پیوسته نشان می دهد که رابطه بین درمانگر و بیمار بزرگترین فاکتور پیشگویی کننده موفقیت پروسه درمانی است، تا آنجا که بر اساس اطلاعاتی رابطه همدلانه قوی عامل ۸۰درصد نتیجه خروجی است.
برای یادگیری نیز چنین وضعیتی صادق است. یادگیری پروسه ای میان فردی است. محرک های ویژه مورد استفاده برای تحریک یادگیری نسبت به شخص عرضه کننده آن محرک ها در درجه دوم اهمیت قرار دارد. در حقیقت، پژوهشگر تحصیلی جان هاتی پس از تحلیل اطلاعات هزاران دانش آموز، گزارش کرده است که رابطه همدلانه قوی معلم - دانش آموز دو و نیم برابر نسبت به فقط آموزش یک به یک بر یادگیری اثر بخش تر است.
افرادی شبیه سال خان و بیل گیتس ادعا می کنند که شکاف های پیشرفت در پروسه آموزش می تواند و باید از طریق بکار گرفتن چت جی پی تی(ربات از پیش تعلیم داده شده) و سایر مدل های زبان بعنوان مربیان شخصی پر شوند. اما ماشین ها نمی توانند به روشی که یک رابطه همدلانه می تواند محرک و انگیزه بخش باشند.
آنچه که برای بهبود همدلی مورد نیاز است هورمون اکسی توسین، یک علامت بیولوژیکی شکل گیری رابطه و پیوند اجتماعی است. برای مدتی طولانی، تصور می شد که فقط لمس کردن مانند بغل کردن و دست بر شانه زدن می تواند واکنش ترشخ اکسی توسین را تحریک کند. اما اکنون روشن است که ترشح اکسی توسین می تواند از طریق یک وسیله صرفاً روانی نیز تحریک شود. اگرچه جزئیات ویژه هنوز روشن نیست، اما بنظر می رسد که نیازمند حس امنیت و نوعی توجه و نگرانی است. یک فاکتور خیلی ویژه دیگر، طنین صدای طرف مقابل حتی بر روی تلفن است. ارتباط مبتنی بر متن موجب ترشح اکسی توسین نمی شود.
هنگامی که دو فرد هم زمان اکسی توسین ترشح می کنند، فعالیت مغز آنها شروع به هماهنگی و هم زمانی می کند. این فرآیند«جفت شدگی عصبی»نامیده می شود و نشانگر زیستی عصب شناختی همدلی است و افراد را به سمتی هدایت می کند تا نه فقط از همدیگر بیاموزند، بلکه بطور واقعی شروع به فکر کردن شبیه همدیگر کنند.
مطالعات تصویر برداری نشان می دهد که «جفت شدگی عصبی» در ارتباط با آموختن است. هر چه بیشتر مغز دانش آموز، مغز معلم را بازتاب دهد، درون سازی و جذب اطلاعات در محیط کلاس بیشتر است. ما می توانیم با هوش مصنوعی بخندیم، با هوش مصنوعی همدردی و همفکری کنیم، ممکن است حتی عشق خامی به هوش مصنوعی در وجودمان شکل بگیرد، اما ماهیت بین فردی همدلی، پیدایش این الگوی شناختی ویژه را مستثنی می کند.
بدون شک این پدیده یکی از دلایلی است که چرا ۸۵ درصد دانش آموزان بدون شهریه و بیش از ۵۰درصد دانش آموزانی که شهریه پرداخت می کنند هرگز برنامه های آموزش آنلاین را تکمیل نمی کنند. بدون از همدلی، افراد گیرنده های منفعل اطلاعات می شوند و انگیزه کمی برای پذیرش کشمکش های اجتناب ناپذیر ی دارند که در امتداد فرآیند آموزش با آنها مواجه می شوند.
۲) خلاقیت نیازمند دانش کدگذاری شده شخصی است.
هر کسی می پذیرد که برخورداری از فرصتی برای تمرین مهارت های شناختی مرتبه بالاتر مانند تفکر انتقادی و خلاقیت حائز اهمیت است. خیلی ها امیدوارند که چت جی پی تی و سایر ماشین های هوش مصنوعی که می توانند طی ثانیه ها به همه اطلاعات دنیا دسترسی پیدا کنند و آنها را سازماندهی کنند می توانند مردم را از حفظ کردن و آموختن اطلاعات بی نیاز کنند بطریقی که در عوض بتوانند بر بهبود قابلیتهای های استدلال و تفکر عمیق تر تمرکز کنند.
اما برای اینکه افراد مهارت های تفکر مرتبه بالاتر را برای مجموعه ای از حقایق بکار ببرند، باید ابتدا آن حقایق بطور درونی داخل حافظه طولانی مدت آنها جاسازی شوند. حافظه طولانی مدت تکیه گاه شناخت و درک انسان است. تا هنگامیکه اطلاعات بطور عمیق درون ساختارهای دانش قبلی فرد کدگذاری و سازماندهی نشوند بدون استفاده هستند. اگر امیدوارید که زمانی اطلاعات تکیه گاه مهارت هایتان باشند، صرف دسترسی به آنها نیاز به آموختن شان را رفع نمی کند.
خلاقیت را ملاحظه کنید. بر این باورم که از این مهارت مرتبه بالاتر برخوردارم و آن را روزانه درون شغلم موقع تفسیر اطلاعات، ساخت الگو های تجربی یا پدید آوردن فرضیه ها بکار می گیرم. لکن متاسفانه گر از من بپرسید که مهارت های خلاقانه ام را برای تعمیر ماشین بکار گیرم، بی شک هیچ چیزی راجع به آن نمی دانم، لذا احتمال کمی وجود دارد که هیچ بصیرت معناداری در این ارتباط عرضه کنم. وانگهی، اگر اجازه دهید به اطلاعاتی راجع به تعمیر ماشین مثلاً از طریق ویکی پدیا یا ویدیوهای آنلاین دسترسی پیدا کنم. احتمال آنکه بتوانم قابلیتهای خلاقانه ام را بکار بگیرم کم است، بهترین کاری که می توانم انجام دهم کپی/پیست یا تقلید از چیزی است که دیده ام.
خلاقیت امکان پذیر نیست تا زمانیکه اطلاعات درون طرح واره ام برای دنیا گنجانده شوند که آن هنگام دست کاری معنا دار، آرایش مجدد و بازی با این اطلاعات را شروع خواهم کرد. بدین علت است که یادگیری اغلب به گام های سطحی، عمیق و قابل تغییر تجزیه می شود: فرآیندهای آخری نیازمند گذر از سطوح قبلی است.
خواه مردم از کتابچه های دستورالعمل یا چت جی پی تی برای دسترسی به اطلاعات مربوط به انگشت گذاری مناسب بر روی ده ها هزار سیم گیتار استفاده کنند، باز نیاز دارند قبل از پرش به آهنگسازی کلاسیک، سیم ها را بیاموزند، سلاست و روانی را بهبود دهند. همین وضعیت برای هر حوزه یادگیری صادق است. تفکر انتقادی و منطقی بدون از دانش زمینه ای امکان پذیر نیست.
۳) یادگیری به توجه کامل نیاز دارد.
شاید بهترین روش برای تصور توجه انسان تشبیه آن به یک فیلتر باشد. خیلی مشابه با عینک های سه بعدی است که فقط به شکل موج های معین نور اجازه می دهند تا به شبکیه چشم برسند، توجه اجازه می دهد تا فقط اطلاعات مربوطه از آگاهی هوشیارانه بگذرند و اطلاعات نامربوط مسدود شوند.
اما چه چیزی تعیین کننده مربوط بودن یک بایت اطلاعات ویژه است؟
شبیه بازی های تخته ای، هر کاری که بعنوان انسان تقبل می کنیم مجموعه ای از قوانین منحصر بفرد دارد که اقدامات مورد نیاز برای موفقیت را دیکته می کند. بعنوان مثال، برای خواندن موفقیت آمیز این کلمات، «مجموعه قوانین مطالعه» به شما دیکته می کند تا ابتدا چشمانتان را از چپ به راست حرکت دهید، هر کلمه را در حافظه تا انتهای جمله نگهدارید و از انگشتتان برای ورق زدن بین صفحات استفاده کنید.
هر وقت به کاری مشغول می شویم، مجموعه قانون مربوطه به درون ناحیه کوچک مغز بنام قشر پیش پیشانی جانبی(LatPFC) بارگیری می شود. هر مجموعه قانونی که درون این بخش از مغز نگهداشته می شود در نهایت تعیین می کند که چه فیلتر توجهی مربوط یا نامربوط پنداشته می شود.
حائز اهمیت است بدانید که در هر زمانی LatPFCمی تواند فقط یک مجموعه قانون را درون خودش نگهدارد. بدین علت است که برای انسان ها انجام چند کار هم زمان غیر ممکن است؛ بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم عقب و جلو کردن پرشی سریع بین کارها از طریق مبادله مجموعه قانون درون LatPFCدر هر زمانی است.
لکن پرش بین کارها، سه هزینه چشمگیر بر انسان تحمیل می کند. اول مربوط به زمان است. معاوضه یک قانون برای مغز حدود0.15 ثانیه زمان می گیرد. در حین این زمان پردازش آگاهانه اطلاعات خارجی متوقف می شود و یادگیری بطور قابل ملاحظه ای کند می شود(این پدیده «چشمک توجهی» نامیده می شود).
دوم مربوط به دقت است. هر وقت بین کارها می پریم، طی دوره زمانی مختصری دو مجموعه قانون با همدیگر ترکیب می شوند و عملکرد کلی آسیب می بیند که به «دوره بی پاسخی روانی» معروف است.
سوم مربوط به خاطره است. خاطرات معمولاً توسط بخش دم اسب (هیپوکامپ) مغز پردازش می شوند. لکن، اکثر اوقات هنگام چند کاره ای بوسیله جسم مخطط مغز( ناحیه ای از مغز که مرتبط با فرآیندهای واکنشی است) پردازش می شوند، در نهایت این پدیده موجب می شود تا بعنوان خاطرات ناخودآگاه شکل بگیرند که دسترسی و استفاده از آنها در آینده دشوار می شود.
چند کاره ای یکی از بدترین کارهایی است که انسان ها می توانند برای یادگیری و حافظه انجام دهند. ممکن است علت کارکرد ضعیف دانش آموزان در تست های اطلاعات، ترکیب و کاربردهای مهارت تفکر مرتبه بالاتر باشند.
یک ممیزی قبل از کووید۱۹ در خصوص پی بردن به چگونگی استفاده دانش آموزان ۱۰تا۱۸سال ایالات متحده از تکنولوژیهای دیجیتال نشان می دهد که آنها هر هفته چگونه وقت شان را می گذراندند.
۱۰ساعت و ۴۴دقیقه بازی های کامپیوتری
۱۰ساعت و ۲دقیقه تماشای تلویزیون و کلیپ ها
۸ساعت و ۱۴دقیقه مرور رسانه های مجازی
۷ساعت و ۳۲دقیقه گوش دادن به موزیک
۳ساعت و ۲۵دقیقه انجام تکلیف خانه
۲ساعت و ۵دقیقه انجام تکالیف مدرسه
۱ساعت و ۱۴دقیقه مطالعه برای لذت
۵۲/۵ دقیقه خلق محتوای دیجیتال
۱۴دقیقه نوشتن برای لذت
با احتساب این حقیقت که مدرسه فقط ۳۶هفته در سال دایر است، اطلاعات بیانگر آن است که دانش آموزان تقریباً سالیانه ۲۰۰ساعت از کامپیوترها برای مقاصد آموزشی استفاده می کنند و بیشتر از ۲۰۰۰ساعت دقیقاً با استفاده از همان ابزار در رسانه های مجازی پخش و پلا هستند. کامپیوترها ماشین های چند کاره هستند.
ممکن است بدین علت باشد که موقع استفاده از یک کامپیوتر برای کار مدرسه، دانش آموزان معمولاً مدتی را صرف دسترسی به رسانه های مجازی، پیام رسانی با دوستان و مشغول شدن به سایر حواس پرتی های دیجیتال می کنند و موقع استفاده از لپ تاپ در کلاس، فراگیران اغلب ۳۸دقیقه هر ساعت را خارج از تکالیف می گذرانند.
چون در عالم واقعیت، کامپیوترها اغلب اوقات برای آموختن استفاده نمی شوند، تلاش برای با زور چپاندن آنها در مکان های آموزش مانع خیلی بزرگ(و خیلی غیر ضروری) بین فراگیر و نتیجه مطلوب است. به منظور آموزش موثر در حال استفاده از یک کامپیوتر، افراد باید مقدار قابل ملاحظه ای از تلاش شناختی خودشان را صرف مبارزه با ایمپالس ها(انگیزه های ناگهانی) کنند که سالها خرج قوی شدن آنها کرده اند، مبارزه ای که معمولاً در آن بازنده هستند.
۴) مکان، مکان، مکان
هیپوکامپ گذرگاه اصلی مغز به حافظه است. در اصل همه اطلاعات جدید به منظور تبدیل به خاطره طولانی مدت دسترس پذیر بصورت آگاهانه باید از میان این ساختار عصبی عبور کنند.
لایه درون هیپوکمپ شامل میلیون ها یاخته عصبی(نورون)بنام «سلول های مکان» است. این سلول ها بطور مستمر و ناخودآگاه هم آرایش فضایی اشیایی که با آنها ارتباط داریم و هم رابطه فیزیکی ما با آنها را رمز گذاری می کنند. برای مثال، اگر من شما را درون مارپیچی قرار می دادم، سلول های مکان نه فقط الگوی جهانی مارپیچ ، بلکه همچنانکه از میان مارپیچ قدم می زدید موقعیت منحصربفرد تان درون آن الگو را مرتب می کردند.
بنابراین، آرایش فضایی یک جنبه اساسی همه خاطرات جدیداً شکل گرفته است. بدین علت است که در خصوص درک مطلب و بخاطر سپاری، همیشه نسخه چاپی بر دیجیتال برتری دارد.
نسخه چاپی تضمین می کند که اطلاعات در یک موقعیت سه بعدی جاودان و بدون تغییر هستند. امکان دارد توجه کرده باشید که پس از خواندن از روی یک رسانه فیزیکی، معمولاً می توانید به یاد آورید که آن مطلب ویژه مورد علاقه «حدود وسط کتاب در پایین صفحه دست راستی است.»
موقعیت مکانی بدون تغییر درون حافظه ما جاسازی می شود و می تواند جهت کمک به یادآوری محتوای مربوطه در آینده مورد استفاده قرار گیرد. رسانه دیجیتال فاقد یک سازمان فضایی جاودان و بدون تغییر است. موقع مطالعه یک سند PDF، کلمات از پایین صفحه نمایش شروع می شوند، به سمت وسط حرکت می کنند، سپس از بالا ناپدید می شوند.
هنگامی که محتوا هیچ موقعیت فیزیکی ثابتی ندارد، ما یک عنصر کلیدی حافظه را از دست می دهیم و نمی توانیم سازمان فضایی را بعنوان علامتی به منظور یادآوری مجدد محتوا در آینده بسازیم.
کتاب های الکترونیکی مدرن بجای مرور به کاربران اجازه می دهند تا از میان صفحات بچرخند. اگرچه این گامی در جهت درست است، ولی باز اهمیت بعد سوم عمق یعنی ضلع سوم مثلث شفاف سازی اطلاعات را از قلم می اندازد.
در صورتیکه هدف اصلی مطالعه بخاطر سپاری نباشد(برای مثال، اگر در جستجوی اصطلاحات کلیدی هستید)، پس اغلب ثابت می شود که ابزارهای دیجیتال موثرتر از نوع چاپی هستند. بعلاوه، اگر بواسطه یک اختلال روانی یا فیزیکی نیاز به متن تعاملی اجتناب ناپذیر است، در اینصورت ابزارهای دیجیتال ممکن است ضروری باشند.
به هر حال، اگر هدف یادگیری است و از نعمت انتخاب بین رسانه های مختلف برخوردارید، پس چاپی را برگزینید.
۵) استفاده جدی از فلش کارت ها
سپردن حقایق/دانش به حافظه شالوده ای است که بر اساس آن تفکر مرتبه بالاتر می تواند پدیدار گردد. بخاطر سپاری می تواند از طریق نمایش، توصیف، پرسش و آزمون، تصاویر، مطالعه و سایر روش ها رخ دهد. لکن، فلش کارت ها که محتوی سوالی بر روی یک سمت و جواب مربوطه بر روی طرف دیگر هستند هنوز یکی از سریع ترین، آسانترین و قویترین ابزارها برای ساده سازی پروسه بخاطر سپاری هستند.
آنها فراخوانی را تحریک می کنند. خاطره سازنده است: هر چه از درون بیشتر به خاطره ای دسترسی و آن را به یاد آوریم، در آینده عمیق تر، با دوام تر و دسترس پذیرتر خواهد بود. برای مثال، دلیل اینکه من بازی تاج و تخت را خیلی خوب به یاد می آورم بخاطر این نیست که نمایش آن را بطور مکرر دیدم(آن را فقط یک مرتبه دیده ام)؛ بلکه بدین علت است که بطور مکرر راجع به نمایش گفتگو می کنم و هر زمانی که آن را فرا می خوانم، خاطراتم در این خصوص قویتر می شوند.
فلش کارت ها با فرمت سوالی بر روی جلو، افراد را ملزم می سازند تا اطلاعات را بصورت درونی به یاد آورند، بدین طریق نسبت به مطالعه یا مرور مجدد مواد به شکل گیری خاطرات عمیق تری کمک می کنند.
فلش کارت ها از خاطره در مقابل چکش خواری نیز حفاظت می کنند. هر زمانی که به خاطره دسترسی می یابیم، توانایی پیچاندن، تغییر یا اصلاح آن برای آینده را داریم(مشکلی که مدت طولانی است به اظهارات شاهدان عینی در محافل قانونی آسیب رسانده است). یک روش مبارزه با این اثر بکار گرفتن بازخورد بلاواسطه است. اجازه دسترسی به اطلاعات مربوطه بلافاصله بدنبال یادآوری می تواند دقیق باقی ماندن خاطره را تضمین کند. فلش کارت های دارای فرمت جواب در پشت چنین بازخوردی را تامین می کنند. بنابراین موجب می شوند تا خاطرات خودمان را ناآگاهانه تغییر ندهیم.
بعلاوه، فلش کارت ها می توانند ارتباط را تقویت کنند. درون مغز حقایق با شبکه های بزرگ، مرتبط به همدیگر بنام «طرحواره ذهنی»بایکدیگر پیوند می خورند. با وجود چنین ساختارهایی، یادآوری یک خاطره ویژه، دسترسی به همه حقایق مربوطه دیگر درون آن طرحواره را هم امکان پذیر می سازد.
سازماندهی فلش کارت ها درون گروههای موضوعی، مفهومی یا دارای ویژگی ها مشترک به افراد کمک می کند تا طرحواره ذهنی مربوطه را تشکیل دهند. بدین علت، موقع استفاده گروهی از فلش کارت ها، کارت هایی را که درک می کنید دور نیاندازید؛ بلکه همیشه برای اطمینان از مرتبط ساختن ایده های مربوطه، گروه را با هم نگهدارید.
بدیهی است که هیچ روش میان بر برجسته ای برای یادگیری وجود ندارد. برخی فرآیندهای حیاتی مغز را نمی توان بسادگی دور زد. همچنانکه برای سوئیس انجام شده است، علم عصب شناسی رنجی از تکنیک ها را به ما خاطرنشان می سازد که دارای بنیان مسلم اثر گذاری و سودمندی هستند.
*کشمکش تصویری
مغز برای درک نطق شفاهی به شبکه ورنیکه/بروکا متکی است که یک رشته کوچک از یاخته های عصبی پردازش کننده معنای کلمات شنیداری است. متاسفانه، مغز فقط یکی از این شبکه ها را دارد. ما در هر زمانی می توانیم فقط یک صدا را از میان این شبکه عبور دهیم و فقط سخن یک گوینده را درک کنیم.
بطور شگفت آوری، موقعی که در سکوت مطالعه می کنیم، شبکه ورنیکه/بروکا به همان اندازه زمان گوش دادن به فرد دیگری که صحبت می کند فعال می شود. مغز صدای مطالعه در سکوت را دقیقاً به همان طریق صدای بلند یک گوینده پردازش می کند. در نتیجه، درست همانگونه که انسان ها نمی توانند به دو نفر که هم زمان صحبت می کنند گوش بدهند، نمی توانند در حالیکه هم زمان به کسی که صحبت می کند گوش می دهند، مطالعه نیز بکنند.
این اساس«اثر افزونگی» (مواد اضافی بجای تسهیل در یادگیری، در آن اختلال ایجاد می کنند )است که اغلب مورد بحث قرار می گیرد: مطالعات نشان می دهد که موقعی افراد هم زمان از عناصر نطق و متن برای یادگیری استفاده می کنند، یادگیری و بخاطر سپاری کاهش می یابند. موقعی که در حین یک روایت تصویری زیرنویس ها به افراد عرضه می شوند، آنها نسبت به کسانی که همان تصاویر را بدون از زیر نویس تماشا می کنند کمتر به درک و بخاطر سپاری تمایل دارند.
البته شرایط ویژه ای وجود دارد که داستان سرایی و زیرنویس بصورت ترکیبی با هم تصادم نمی کنند و واقعاً می توانند یادگیری را بهبود دهند. یکی از آن شرایط یادگیری یک زبان جدید است. بطور مشابه، زیر نویس ها می توانند رمزگشایی از روایت را تقویت کنند و موقعی کیفیت شنیداری ضعیف و گوینده دی لهجه ای است که درک آن تلاش زیادی می طلبد به یادگیری کمک کنند. زیرنویس ها بر روی تصویر می توانند به افراد دارای اختلالات پردازش ویژه نیز کمک کنند.
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص:غریب واحدی پور
I don't believe in love at first sight because my mother started loving me before seeing
me
Luffina Lourduraj
"من عاشق شدن در نگاه اول را باور ندارم زیرا مادرم عشق ورزیدن به مرا قبل از دیدنم آغاز کرد."
تنها راه جلوگیری از انتقاد,هیچ کاری انجام ندادن,هیچ چیزی نگفتن و هیچ کسی نبودن است."ارسطو"
بهترین آمادگی برای فردا حداکثر تلاش و بهترین عملکرد امروز است.
در هوای ابری دیگران رنگین کمان باشید
زندگی را جدی نگیرید.زیرا از آن زنده بیرون نمی آیید.
25درصد زندگی اتفاقات و 75درصد آن عکس العمل به این اتفاقات است.