ترس کلمه ای است که در خیلی از زبان های متفاوت وجود دارد و همراه با احساس آزار دهنده پانیک(وحشت ناگهانی)،اضطراب و جنگ یا گریز است.
ترس یک تکانه(برانگیختگی ناگهانی) برای حفاظت ما در مقابل خطر و اتخاذ تصمیمات احمقانه است.این احساس به گونه های انسانی در زمان های دشوار و برای بقاء در طبیعت بیرحمی کمک کرده است که قانون حاکم بر آن" بخورید و گرنه خورده می شوید"بود.
اما موقعی که قصد واقعی از این احساس را درک کنیم،می توانیم با آن شروع به یافتن آرامش خود کنیم.ترس می تواند مکانیزم حفاظتی خیلی خوبی باشد،اما از جنبه منفی نیز نمی تواند مشاور خیلی خوبی باشد و موجب می شود تا انسان ها تصمیمات غیر عقلی بگیرند،اما چرا می تواند چنین نیروی مخربی داشته باشد.ابتدا،برای درک ترس،نیاز است بدانید که این احساس علامتی برای مغز ما مبنی بر وجود خطری حتمی است و با فوران شدید میزان کورتیزون (هورمون استرس)همراه هست تا برای لحظه ای به ما  پیک سریع در عملکرد قدرتی ،سرعتی یا پرخاشگری بدهد.اما چنین واکنشی  می تواند توام با اثرات جانبی جدی حتی حس های بدنی فیزیکی و بیماری باشد.در حالیکه اغلب بر اثر موقعیت های غیر مضر و نامربوط تحریک می شود و می تواند توسط دیگران نیز کنترل شود.
من چند روز قبل دوباره فیلم آپوکالیپتو(آخر الزمان) را تماشا کردم.این فیلمی خیالی با مفهوم عمیق فلسفی و داستانی جذاب و گیرا است.در صحنه شروع،برخورد گروهی شکارچی با طایفه دیگری وجود دارد که پس از مورد تاخت وتاز قرار گرفتن در حال گریختن از سرزمین خودشان هستند.آنها بر اثر ترس بیچاره و کلافه شده بودند.پسر رئیس شکارچیان که خود هم شکارچی بود،ترس را در صورت آنها می بیند و اثری قوی بر او بجا می گذارد.مدتی بعد که پسر و پدر به روستای خودشان برمی گردند،پدر خطاب به پسرش اظهار نظری دارد که مدتی طولانی است رهایم نمی کند:
"ترس عفونت ساز عمیقی است که آنها بر اثر آن دچار عفونت شده بودند.آیا متوجه شدید؟ترس یک مرض است.به درون روح هرکسی که به آن دچار شود رسوخ می کند.از قبل آرامشت را لکه دار کرده بود.من شما را پرورش نداده ام که ببینم با ترس زندگی می کنید....آن را همین جا بگذار و با خودت به روستا نیاور"
این نقل قول معنای مهم و اثرگذاری دارد.از طریق مقایسه ترس با یک بیماری عفونی نیاز داریم تا قبل از سرایت به دیگران از آن خلاص شویم.تکانه(برانگیختگی ناگهانی)ترس ممکن است در دوره انسان های بدوی مفید بوده باشد،اما بنظر می رسد که امروز بیشتر مانع است تا اینکه سودمند باشد.
بخاطر این احساس، در تمام قرن ها تصمیمات بد گرفته شده و پانیک(وحشت) گسترش یافته است.
من شخص خیلی ترسو و مضطربی بودم.در شرایط دشواری بزرگ شدم .در خانه ای زندگی می کردم که سوگند می خورم جن زده بود.در آن خانه چیزهای غیر قابل توضیحی دیده و شنیده می شد که قوانین فیزیک  را نقض می کردند. در شهر کوچکی که با جنگل های انبوه احاطه شده بود قرار داشت و سه طبقه،چهارده اتاق خواب بعلاوه سرداب  و  یک ساختمان جانبی داشت که آن نیز  سه طبقه و متروکه بود. لاکچری نبود.فرو ریخته بود و بیشتر مشابه با یک ناحیه ساختمانی بزرگ دارای حفره هایی در دیوارها و سقف ها بود.آلونک های بزرگی داشت که مملو از هیزم و همیشه تاریک بودند،هیچ لامپی بیرون ساختمان روشن نبود و سرداب (جایی که یخچال قرار داشت)هم قیرگون بود و از نظر تاریکی قابل مقایسه با دخمه ها بود،جایی که صداهایی شنیده و سایه های متحرک دیده می شدند .احتمالا" دانستن آنکه مردم بعنوان آورگان جنگ جهانی دوم در خانه زندگی می کردند و  ظاهرا" در اتاق کوچک زیر شیروانی عده ای خودکشی می کردند به من بعنوان یک کودک کمک نمی کرد.در حین این دوره از عمرم،هر کسی اعتیاد داشت(دوستان،مستاجرین یا اعضای خانواده) پس از مدتی دچار جنون می گردید و خیلی متخاصم و کینه توز می شد.
خلاصه کلام اینکه مکان نحس و مرموزی بود که  گاهی اوقات هنوز مرا می ترساند.علاوه بر آن،ترسم با تجارب ترامایی مانند غرق شدن در آب تقریبا" در سن ده سالگی تقویت می شد.موقعی زیر آب هستید و می دانید نفسی که تازه گرفتید احتمالا" آخرین است و هرگز دیگر نفس نمی کشید احساس جالبی است.تصور کنید که در زیر یک قایق واژگون شده درون یک آب جاری عمیق گیر افتاده اید.ترس از آب حتی یک جنبه ناشناخته وحشتناک تری برای من داشت. همیشه از آب های عظیم می ترسیدم،به این می اندیشیدم که چه چیزی در زیر آب کمین کرده است.فکر می کردم که اختپوس های عظیمی در زیر آب کمین کرده اند.
تا سن چهارده سالگی عادت داشتم که با روشن بودن همه لامپ ها بخوابم.تا اینکه شبی حدود ساعت ۳بامداد زندگی با این ترس  و اضطراب ها برایم غیرقابل تحمل شد.چنان وضعیتی بطور شدیدی کیفیت زندگی ام را کاهش داده بود و دیگر نمی توانستم آن را بپذیرم!
ادامه دارد