من فکر می کنم که ذهن "نمی دانم"معناهای وسیع تری دارد.زیرا,ما واقعا" چیزهایی را فقط تاکنون می دانیم.اجازه بدهید مثالی بزنم:من یک جفت دوستان عزیزی دارم که در حال ورود به دوره نوجوانی هستند.آن دوره چالشی بزرگ است.روزی هنوز بازی کودکانه می کنند,روز دیگر به من اعتماد کرده و از بوسه دزدکی دوست پسرشان می گویند.اگر من دیدگاه ثابتی نسبت به آنها داشتم,ارتباطم با آنها قطع و از تغییرات مسیر زندگی آنها بی اطلاع می شدم.
توصیه;"می دانم"را متوقف کنید, حکمت واقعی آن است.
4-بدون از باید ها زندگی کنید.من می توانم یک کتاب کامل راجع به چگونه باید باشم,چه کاری باید انجام داده باشم و چه کاری باید انجام دهم بنویسم,آیا شما نمی توانید؟بنظر می رسد که دنیا پر از متخصصان  زندگی من است که دوست دارند بگویند که چه کاری باید انجام دهم.زندگی با ذهن مبتدی به معنای متوقف کردن بایدها است.من از زندگی بدون از استانداردهای اخلاقی خودمان طرفداری نمی کنم.فکر می کنم که اکثر بایدهای ما انعکاس ایده های سایر افراد در مورد چگونگی زندگی کردن ماست.می توانیم از آنها صرفنظر کنیم.
توصیه:از بایدها خلاص شوید و مالک زندگی خود باشید
6-از تجربه بهره بگیرید.ذهن مبتدی عالی است,اما موقع عبور از جاده خیلی سودمند نیست.شما نمی خواهید برای آموختن چیز جدیدی که برای گریختن از مسیر نیاز دارید توسط ماشینی تخت زمین شوید!همیشه استفاده از تجربه و عقل ذاتی خوب است.بدان طریق است که می آموزیم.ذهن مبتدی به معنای انکار تجربه نیست;بل به معنای باز گذاشتن ذهن در خصوص چگونگی بکار بردن تجارب برای هر شرایط جدیدی است.
توصیه:از تجربه و عقل ذاتی خود استفاده کنید.
7-متخصص بودن را متوقف کنید.ما همه متخصص هستیم.متخصصینی در شغل,پرورش بچه ها,عبور از جاده و امضای نام خود هستیم.توقف اندیشه متخصص نبودن مشکل است.زیرا به معنای آن است که واقعا" هیچ چیزی نمی دانیم.چیزی که می دانیم متعلق به گذشته است.در حالیکه لحظه فعلی جدید است و چالش های منحصر بفرد خودش را دارد.اگر متخصص بودن را متوقف کنم,می توانم به دیگران با ذهنی باز گوش کنم.پس می توانم دریابم که حتی یک مبتدی چیزی برای یاد دادن به من دارد.
توصیه:خلاص شدن از تصور متخصص بودن فرد را قادر می سازد که به یادگیری ادامه دهد
ادامه دارد
(Source: goodlifezen.com)
ترجمه و تلخیص:غریب واحدی پور