جان فریاد زد"آلیس!"و ازروی مرد سنگین وزن که در حال پوشاندن صورتش با دست هایش بود بلندش کرد.چکاچک چمچمه چوبی در حال خوردن به حلقه هایش در هماهنگ با هیجان صدای افتادن سکه در قوری نمایش جذابی خلق کرده بود.
آلیس با پاهایش به سمت مرد دوباره جان گرفته حمله ور شد,جان نیم تنه فوقانی زنش را گرفته بود.پاهایش بطور محکم بر روی دماغ مرد خورد و بلادرنگ آن را شکستند.خون از سوراخ های بینی اش فوران کردو بر روی لبانش و درنهایت بر روی کف اتاق  ریخت که از قبل با خون لکه دار شده بود.
 جان برسرش داد زد که ,"دیوانه هستید!"
مرد صورتش را با دستش پوشاند و گفت,"زنی هرزه و دیوانه اید!"
جان به آرامی جواب داد," دیوانه نیست."
جان به سمت قوری رفت و یک اسکناس صد دلاری جدیدا"درست شده را از آن بیرون کشید و به تعمیرکار داد.
 گفت,"با این پول تعمیرش خواهی کرد؟"
مرد خندید.
"من در دادگاه با شما سخن می گویم.دماغ ام شکسته است!"
جان زیر چشمی به آلیس نگاه کرد.پوست آبی اش در نور آشپزخانه روشن شده بود.تلفن به فاصله دوری زنگ می خورد,اما هیچ کس صدایش را نشنید. آنچه که همه از جمله تعمیر کار می توانست بشنود صدای برش چاقوی آلیس بود که درون شکم تعمیرکار هل داده بود.هر دو دست مرد به دسته چاقو برای بیرون کشیدنش رسیده بود.اما آلیس آنگونه که در فیلم ها دیده بود آن را بیشتر فشار داده و چرخانده بود.
جان فریاد زد ,"می دانی که چه کاری انجام می دهی؟"
بلافاصله  شروع به فکر کردن کرد که با جسد چه کاری کند.چگونه می توانست او را از این گرفتاری حفاظت کند؟
جسد مرد چاق در دو مرحله به درون کف آشپزخانه انتقال یافت.بخشی از اجزای فعال ستون فقرات تمایل به راست ایستادن داشتند,در حالیکه ران ها وقوزک هایش شل و بی جان شده بودند.آلیس دوباره قبل از توقف ضربان قلبش او را با لگد نقش زمین کرد.
جان دوباره پرسید,"می دانی که چه کاری انجام می دهی؟"
    ادامه دارد
منبع:http://www.The BrassTeapot
نوشته شده توسط:تیم میسی
ترجمه و تلخیص;غریب واحدی پور
قوری برنجی, تیم مسی, عتیقه فروشی, تعطیلات, سکه