نگرش شخصی: داستان شخصی من عامل شکل گیری اشتیاقم برای تحقیق بود.
پست شده: ۲فوریه۲۰۲۵
نکات کلیدی:
۱) آورگان و مهاجران با چالش های منحصر بفردی مواجه هستند که می تواند شدیداً بر سلامت روانی آنها اثر بگذارد.
۲) ترومای ناشی از مهاجرت اجباری می تواند به اختلال استرس پسا تروما(PTSD)، اضطراب و افسردگی منجر گردد.
۳) پیشینه تروما بر روابط و قابلیت انعطاف اثر می گذارد.
۴) تحقیق می تواند اثر روانی نقل مکان را روشن سازد و همدلی را تقویت کند.
آیا تاکنون با خود اندیشیده اید که بجا گذاشتن هر چیزی که می شناسید، فقط با لباس های تان بر دوش چه حسی دارد؟ برای میلیون ها پناهنده و مهاجر سراسر دنیا، این سؤال فرضی نیست، بلکه واقعیت زندگی روزانه آنها است.
من در خصوص چگونگی اثر تروما و مهاجرت اجباری بر سلامت روانی مردم تحقیق می کنم. اکنون، بر آورگان بویژه آورگان اوکراینی متأثر از تهاجم سال ۲۰۲۲روسیه و بحران سلامت روانی که در ایالات متحده با آن مواجه هستند متمرکز شده ام. همچنانکه این موضوع را مطالعه می کنم، آشکار می شود که: کشمکش های سلامت روان طاقت فرسا هستند.
خیلی از این آوارگان عوارضی مشابه اختلال استرس پسا تروما(PTSD)، افسردگی و اضطراب را تا حد زیادی تجربه می کنند که هشدار دهنده است. تعداد مبتلایان خیلی بیشتر از موارد موجود در جمعیت عمومی است، این حقیقت بیانگر آن است که چقدر اثر نقل مکان می تواند عمیق باشد.
اما در ابتدا آنچه که موجب گرایش به این تحقیق شد، ترکیبی از تجربه شخصی و کنجکاوی بود. من حرفه ام را با تحقیق در مورد آوارگان ونزوئلا در فلوریدا در سال ۲۰۱۷آغاز کردم. هرگز صورت کسانی را که ملاقات کردم فراموش نمی کنم. خیلی از آنها در حال گریختن با خشونت غیر قابل تصور، فروپاشی اقتصادی و خسران و بدهی بودند. بدون از هیچ چیزی، بجز اسناد و چند قلمی متعلقات وارد ایالات متحده شدند. داستان های آنها در خصوص پیاده روی در مسیرهای خطرناک، شاهد شکنجه بودن و بجا گذاشتن خانواده هایشان را بخاطر دارم. دردهایشان شدید و ترس هایشان ملموس بودند، لذا برای آموختن بیشتر احساس اجبار کردم.
به این تحقیق فقط بعلت اینکه یک دانشگاهی هستم روی نیاوردم، بلکه چون موضوع را می فهمم به آن پرداختم. خودم بعنوان یک مهاجر، کشمکش های سازگاری با یک زندگی جدید را درک می کنم. من در سال ۲۰۱۵ از آستانای قزاقستان با یک کودک پنج ساله، حامله بر روی دومین بچه ام و خوب ندانستن زبان انگلیسی به ایالات متحده نقل مکان کردم. به من بورسیه برای تحصیل در اینجا داده شد، اما آن تصمیم باز هم آسان نبود.
من وضع دشواری را که قبل از آن در آستانا با آن مواجه بودم بخاطر می آورم: یا باید بورسیه را برای تحصیل در ایالات متحده می پذیرفتم، یا در خانه می ماندم، بچه می زاییدم و یک زندگی آرام تری داشتم. در آن زمان هشت ماه حامله بودم و یک پرواز طولانی به ایالات متحده بنظر پر خطر بود. همه خویشاوندان و دوستان به من می گفتند نروم. اما یکی از همکاران در شغل قبلی ام داستانی نقل کرد که همه چیز را تغییر داد. موقعی که جوانتر بودند به آنها شانسی رو آورده بود که خارج بروند، اما آن را رد کرده بودند. سال ها بعد بخاطر آن افسوس می خوردند. زندگی شان خوب بود، اما آنطور که انتظار داشتند رضایت بخش نبود.
آن سخنان مرا بشدت متأثر ساخت: اینگونه فرصت ها در طول عمر فقط یک مرتبه بوجود می آیند. می دانستم که نمی توانم اجازه دهم که ترس مرا از ریسک کردن باز دارد، بنابراین بار و بندیل خودم را بستم، زندگی، خانواده و ثبات و پایداری که با آن انس داشتم را رها کردم. پس از آن، زندگی ام متفاوت، گاهی مشکل، اما رضایت بخش نیز بوده است.
زمانی را بخاطر دارم که بالاخره در ساندیاگو اسکان یافتیم. خانه ای نزدیکUCSD گرفتیم، برنامه زمانی کلاسم را گرفتم، یک مدرسه ابتدایی برای دخترم پیدا کردم و سپس مصمم به گرفتن اولین ویزیت دکتر شدم. هشت ماه حاملگی و سبک و سنگین کردن چگونگی انجام آن مکالمه تلفنی موجب گردید تا احساس کنم که گویی چشم بسته در حال سر هم بندی یک مکعب روبیک معمایی هستم. هر چیزی را که می خواستم بگویم بر روی تیکه کاغذی نوشتم. سپس تماس گرفتم، منشی که پاسخ داد انگار با زبان متفاوتی سخن می گفت.
البته، من سعی کردم مودبانه تقاضا کنم تا در صورت امکان کند صحبت کند و سخنانش را تکرار کند و بدین طریق مکالمه را حفظ کردم. بالاخره بطریقی زمان سنجی قرار ملاقات را مدیریت کردم، اگرچه احساس می کردم که مشابه معجزه است. صادقانه بگویم، به گمانم او فقط می خواست با پایان مکالمه تلفنی ام نفس راحتی بکشد.
محرمانه بگویم؟ وحشتناک بود. اما مکالمات تلفنی؟ آنها سطح بعدی اضطرابم بودند. سر موقع به مطب دکتر رسیدم، چند کیلویی وزن کم کرده بودم، شاید کاهش وزن ناشی از حاملگی یا استرس خوردن بود. هر جایی می رفتم، برای وعده های غذایی وقت نداشتم و هر چیزی را شبیه چرخشی بر روی کفش اسکیت احساس می کردم. یک تجربه تحقیر کننده بود، زندگی در آنجا را دوست داشتم، اما دوست هم داشتم که هیچ کس واقعاً من را نبیند.
اما آن لحظات گام نهادن به درون دنیای ناشناخته و پذیرفتن ریسک ها، حتی موقعی که مطمئن نبودم که بدون از آسیب از آن خارج می شوم، برایم جالب بود. آنها اشتیاق مرا برای درک تجارب آوارگان و مهاجران دیگر برمی انگیختند. چون، در انتها، ما همه باید دنیایی را بگردیم که همیشه ما را نمی بیند و موقعی که آن گام های اول را برمی داریم، صرفنظر از اینکه چقدر خام و متزلزل باشند، می توانند به دستاورد خیلی بزرگتری منتهی شوند.
* چرا این تحقیق خیلی برایم اهمیت دارد
من راجع به کارم هیجان زده هستم زیرا می دانم که نقل مکان و کشمکش با چالش های از سرگیری زندگی در یک کشور خارجی چگونه است. اما اشتیاقم از آن نیز عمیق تر است. من تروما را مطالعه می کنم، بویژه نوعی که سال ها حتی یک عمر با مردم می ماند. این نوع تروما موقعی که افراد به کشور جدیدی می روند محو نمی شود. آنها را دنبال می کند، بطور عمیق با اثر گذاری بر روابط، حس امنیت و بهزیستی روانی شان، درون روح و روان شان رسوخ می کند.
در مورد من، تحقیق شخصی است. من در عصر اتحاد جماهیر شوروی در قزاقستان بزرگ شدم. در ابتدای دهه ۱۹۹۰، یک شبه همه چیز تغییر کرد. کشور با یک موج ناگهانی خشونت مواجه شد، باندهای جنایتکار در خیابان ها پرسه می زدند و خشونت یک واقعیت روزانه شد. ما در هر جایی با قطع برقی ها، کمبودهای غذاها و یک حس عدم اطمینان مواجه بودیم. بخاطر دارم موقعی که حدود هفت سال داشتم، روزی با برادر ناتنی ام به سمت مدرسه می رفتیم، سرمان به کار خودمان بود، ناگهان توسط گروهی با حدود ۱۵نوجوان محاصره شدیم. آنها در حال پک زدن به سیگارها بودند، شبیه دزدان دریایی ناسزا می گفتند و چاقوهایی در دست داشتند. خیلی مسن تر و قویتر از ما بنظر می رسیدند. با گفتن اینکه اگر به آنها پول ندهیم به ما آسیب می رسانند، شروع به تهدید ما کردند. من فقط یک کودک بودم. آنها جیب ها و کوله پشتی های ما را گشتند، بی شک، هیچ چیزی نداشتیم. بعد از چند دقیقه سخت، آنها بالاخره اجازه دادند برویم.
اکنون، با نگاه به گذشته، می بینم که تا حدی مضحکه بود زیرا آنها در حقیقت نان و مربایم را بردند. آن اسنک(میان وعده) من بود، اسنک ساده ای که مادرم به من داده بود. بخاطر دارم که با خود فکر می کردم،« جدی؟ اسنک من را می برید؟» اما، آن موقع نخندیدم. دچار وحشت شده بودم. هرگز فکر نمی کردم اسنک من بخشی از سرقت بوده باشد.
پس از آنکه رفتند، من و برادر ناتنی ام تا حدی در شوک بودیم، ولی به راه خود ادامه دادیم. هرگز انتظار چنان اتفاقی را بویژه در مسیرم برای رفتن به مدرسه نداشتم. اکنون، موقعی که راجع به آن فکر می کنم، نمی توانم کمک کنم اما به احمقانه بودن اتفاق می خندم، آن نوجوانان خشن، نان از یک کودک خردسال دزدیدند.
در آن زمان اتفاق را بعنوان تروما نپذیرفتم. فقط بخش دیگری از زندگی ام شد. اما با نگاه به گذشته، در می یابم که چگونه این تجارب، نگرش من نسبت به دنیا را شکل داد و چطور مغزم سازگاری با خطر همیشگی را آموخت.
فکر می کنم این چیزی است که برای خیلی از آوارگان اتفاق می افتد. آنها با محیط خودشان حتی موقعی ناسالم یا ترومایی است سازگار می شوند. کسانی که برای تحقیق خودم با آنها مصاحبه کردم به من داستان های متفاوتی گفتند. چنان به زندگی زیر بمباران ها و تهدید عادت کرده بودند که موقعی آژیر خطر به صدا در می آمد دیگر پناهگاه جستجو نمی کردند. این یک مکانیزم بقا است، ولی مکانیزم سالمی نیست. همین یکی از دلایل زیاد احساس ارتباط عمیق با کسانی است که راجع به آنها تحقیق می کنم.
* قدرت بهبود دهندگی همدلی
به خیلی از روش ها، این کار بیش از آنکه در ارتباط با یافته های تحقیق یا اطلاعات باشد؛ در مورد همدلی است. امیدوارم که از طریق تحقیقاتم، بتوانم کشمکش هایی را که آوارگان با آنها مواجه هستند روشن کنم و به مردم کمک کنم تا اثر پایدار تروما را درک کنند. در خصوص آگاه کردن مردم نسبت به هزینه احساسی نقل مکان و ارائه حمایت و پشتیبانی به کسانی است که دچار کشمکش هستند.
اگرچه هیجان زده ام که نتایج تحقیق خودم در مورد آوارگان اکراینی را بزودی به اشتراک بگذارم، اما بخاطر دغدغه های محرمانگی هنوز نمی توانم خیلی از داستان های شخصی را منتشر کنم. اما وقتی قادر به اشتراک شدم، این کار را انجام خواهم داد. داستان های آنها نیاز است که شنیده شوند.
من اغلب در خصوص اینکه چرا راجع به این موضوع پرشور و هیجان هستم تأمل و تدبر می کنم. به کودکی ام، درد احساسی که در رابطه با ناپدری ام تجربه کردم فکر می کنم. موقعی بزرگ شدم آن درد محو نشد؛ چیزی است که آن را با خودم حمل می کنم. از مادرم سپاسگزارم که مرا با عشق و توجه بزرگ کرد. اما آن رابطه و سوء استفاده احساسی که تحمل کردم، بطرز عمیقی زندگی ام را شکل داد. اکنون نوشتن راجع به آن و نقل داستانم، به من کمک می کند تا آن درد را پردازش کنم.
این چیزی است که می خواهم تحقیقم برای دیگران انجام دهد: به آنها کمک کند تا دردشان را پردازش کنند، ترومای خودشان را درک کنند و در نهایت، بهبود را بیابند.
* چرا فکر می کنم که این مهم است
هنگامی که راجع به تروما گفتگو می کنیم، اغلب اتفاقات بزرگ مانند جنگ ها، بلایای طبیعی و کمپ های آوارگان را تصور می کنیم. اما تروما می تواند شخصی نیز باشد. می تواند سوء استفاده احساسی باشد که کودکی تحمل می کند یا درد ناشی از رها کردن هر چیزی باشد. برای آوارگان، هر دو نوع تروما هم زمان وجود دارند. آنها با خشونت گریختهاند، فقدان را تجربه کرده اند و مجبور شده اند با فرهنگ، زبان و یک روش جدید زندگی سازگار شوند.
از طریق درک چالش هایی سلامت روانی که آوارگان با آنها مواجه هستند، می توانیم در سفر بهبودشان بهتر از آنها پشتیبانی کنیم. این علت کاری است که انجام داده ام. من بر این باورم که با ابزارها و پشتیبانی مناسب، می توانیم به مردم کمک کنیم تا سیکل تروما را بشکنند و زندگی های سالم تری بسازند.
ما همه کشمکش هایی داریم، اما کشمکش های برخی افراد برای تحمل سخت تر از دیگران هستند. اگر ما همه بتوانیم کمی همدل تر، فهیم تر و با درک تر باشیم، احتمالأ دنیا برای هر کسی بویژه آوارگانی که تروماهای بیشماری را تجربه کرده اند مکان مهربان تری خواهد بود. ما نباید هر چیزی را حل کنیم، اما کمی مهربانی تاثیر بسزایی دارد.
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص:غریب واحدی پور
I don't believe in love at first sight because my mother started loving me before seeing
me
Luffina Lourduraj
"من عاشق شدن در نگاه اول را باور ندارم زیرا مادرم عشق ورزیدن به مرا قبل از دیدنم آغاز کرد."
تنها راه جلوگیری از انتقاد,هیچ کاری انجام ندادن,هیچ چیزی نگفتن و هیچ کسی نبودن است."ارسطو"
بهترین آمادگی برای فردا حداکثر تلاش و بهترین عملکرد امروز است.
در هوای ابری دیگران رنگین کمان باشید
زندگی را جدی نگیرید.زیرا از آن زنده بیرون نمی آیید.
25درصد زندگی اتفاقات و 75درصد آن عکس العمل به این اتفاقات است.