رفتارهای خودتخریبی امکان دارد سازگاری ها و انطباق هایی باشند که ریشه عمیقی در بدبختی و فلاکت پیشین داشته باشند.
نکته کلیدی برای درک و خلاصی از رفتارهایی که مانع تحقق اهداف ما هستند در گام اول در چگونگی تصور ما از خود تخریبی نهفته است. با شروع شناسایی ارتباطات بین رفتارهای خودتخریبی و عزت نفس پایین،چرخه های تفکر منفی و فقدان خود دلسوزی؛ راجع به جنبه رفتاری این پدیده زیاد نوشته شده است.
در حالیکه این روابط همه درست هستند،اما فقط بخشی خیلی جزئی از علل واقعی خود تخریبی هستند.پیشرفت های اخیر ما در درک ضمیر ناخودآگاه بیانگر آن است که آنچه بصورت تاریخی رفتارهای خود آسیب رسان یا خودتخریبی نامیده شده اند،در واقع، سازگاری ها و رفتارهای انطباقی ریشه دار عمیق برای بدبختی و فلاکت پیشین هستند.
آلکس را تصور کنید،یک طراح وب موفق،از اینکه به روشی در دسترس بچه هایش هست که والدینش در دسترس خودش نبودند هیجان زده است.او در دنیای پسا کرونا قادر است درون خانه کار کند،بنابراین تصمیم می گیرد که به مراقب کودک نیاز ندارد.می خواهد حتی هنگام کار هم در دسترس بچه هایش باشد.
چنین رفتاری به استرس زیاد، احساسات بی کفایتی و ناتوانی برای رسیدگی سودمند و موثر به بچه ها منجر می گردد.آلکس احساس شکست می کند و شبیه یک شکست خورده است.
در بخش دیگری از شهر،جنی در حال رویا پردازی برای ادامه تحصیلات تکمیلی و نویسنده شدن است.اما این سال دومی است که سرموقع قادر به نوشتن مقالاتش و ارسال پستی آنها همراه با تقاضای کتبی خود نشده است.جنی احساس افسردگی کرده و خودش را برای خودتخریبی آینده اش سرزنش می کند.
*خود تخریبی یک استراتژی بقای ناآگاهانه است
این ها و خیلی از تجارب دیگر زندگی ممکن است بسرعت برچسب خودتخریبی بخورند.اما،برای درک واقعی ریشه های چنین الگوهایی باید به بررسی دقیق و عمیق چیزی بپردازیم که آنها را تحریک می کند.
تحقیق در شالوده و اساس ناخودآگاه رفتارهای ما بیانگر آن است که همه زندگی روانی دارای یک عنصر ناخودآگاه است.آنچه که در لحظه فعلی خود تخریبی می نمایم می تواند بطریق خیلی مطلوبی بوسیله اهداف و استراتژی های انطباقی ناخودآگاهی تحریک شود که در گذشته زندگی ما را نجات داده اند یا حداقل سلامت روانی ما را حفظ کرده اند.چیزی که امروز رفتار ناهنجار یا پیش گویی خود محقق شونده می گوییم زمانی یک استراتژی بقاء بود.
توجه ؛ اصطلاح«پیش گویی خود محقق شونده »زمانی بکار میرود که فردی چنان به «پیشگویی و پیشبینی» خود در مورد موضوعی در آینده ایمان داشته باشد که ناخودآگاه رفتار و کوشش او برای محقق ساختن آن موضوع همجهت شده و به این خاطر سرانجام آن موضوع و مورد تحقق پیدا کند.
اگر به دقت بنگرید، اهداف آلکس و جنی دارای جنبه های آگاهانه (آرزو ی پدری متعهد بودن ،اشتیاق برای انتشار یک کتاب )و ناآگاهانه (خاتمه دادن به عدم تعهد،احساس ناتوانی برای ارسال تقاضاها)برای آنها هستند.بطور مشابه،اشتیاق ها و امیال تان و رفتارهایی که شما را از دستیابی به آنها باز می دارند،با احتمال خیلی زیاد دارای عناصر متناقضی هم در درون و هم بیرون از آگاهی و هوشیاری تان هستند.
شاید بخواهید دل بستن به شرکای بی ثمر را متوقف کنید،با این وجود همیشه به کسی می رسید که نمی تواند نیازهایتان را برآورده سازد.یا شاید،شبیه میلیون ها نفر دیگر،برای شروع تمرینات ورزشی در کشمکش هستید و هر غروب خودتان را بر روی کاناپه در حال تماشای تلویزیون می یابید.
برای کمک به آلکس،جنی و خودتان جهت مواجهه و غلبه بر موانع سر راه تحقق اهداف آگاهانه تان،ابتدا باید تعارض ناخوداگاه را روشن سازیم.
۱)کارکرد رفتارهای خودتخریبی تان را درک کنید.
موقعی که رفتاری را خود تخریبی می نامیم،نه فقط نقش و کارکردآن را خیلی ساده می کنیم،بلکه مانع خودمان جهت درک درست کارکردآن هم می شویم(که در حقیقت خود تخریبی نیست).الگوهای کنشی که شما را به اینجا کشاند نه فقط موانع بی فایده برای موفقیت تان هستند.بلکه آنها اغلب به مقصود ناخودآگاهی مدد می رسانند که در مرحله قبلی زندگی تان انطباقی بود.
برای مثال،آلکس جوان را در نظر بگیرید.شاید در دوران رشد والدینی نکوهشگر،خونسرد و غیر قابل دسترس داشته است. بخاطر اینکه آلیس تا حدودی به اثر ویرانگر رهایی اولیه در زندگی احساسی خود،حس هویت و رابطه با دیگران پی برده است،لذا دیوانه وار به خودش قول داد تا همیشه در دسترس بچه ها یش باشد و در قبال شان متعهد و با آنهامهربان باشد.
لکن، هم زمان وحشت او از احساس جدایی ،غمگینی و محزونی ادامه می یابد.میل آگاهانه او برای مراقبت از بچه هایش به روشی که والدین او در حقش انجام ندادند همراه با ترس ویرانگر ناخوآگاهش از تنهایی است(آن نوع ترسی که بعنوان یک بچه تجربه کرد).اگر بدین طریق انگیزه اش را درک کنیم،می توانیم با وضوح بیشتری دریابیم که رفتار معروف به خود تخریبی اش که بحد افراط رسیده است بعنوان عملکردی ناخودآگاه جهت کمک به او به منظور احساس ارتباط با بچه هایش و تسکین ترسش از رهائی عمل می کند.
اکنون راجع به مشکلات جنی در ارتباط با پیشرفت حرفه ای بیندیشید.فرض کنید ما تجارب زندگی او را عمیق تر بررسی کردیم و دریافتیم که موقعی ده ساله بود یک همشیره بزرگتر از خود را در یک حادثه رانندگی از دست داد.ممکن است قادر نبوده است بدرستی ماتم فقدان بگیرد،پس،شاید در ارتباط با مرگ همشیره اش سندرم«احساس گناه بازمانده» را تجربه می کند.
در نتیجه،او احساس می کند که قادر به پیشرفت در زندگی نیست،افسرده می شود و قادر نیست تقاضاهای کاری کتبی خود را ارسال کند .موقعی به فرصت هایی می اندیشد که او دارد ولی همشیره اش هرگز نخواهد داشت.بدین طریق،باقی ماندن در چنین وضعیتی موجب می شود تا به کارکرد احساس ارتباط با همشیره فقیدش کمک کند.
خواه آن را خودتخریبی بنامیم یا نه،واقعیت این است که توقف پیشرفت حرفه ای می تواند به یک مقصود روانی ناخودآگاه کمک کند.این شیوه سازشی روانی است که موقعی شاید منابع و سواد هیجانی محدودی برای کمک به خودش جهت غلبه بر یک فقدان ویرانگر داشت قبلاً در زندگی اش به آن تن داد.
۲)شناسایی نیازهای بنیادی و آوردن آنها به سطح هوشیاری
الگوهایی که ممکن است در نگاه اول خود تخریبی بنظر برسند در حقیقت دارای مقصود و کارکردی عمیقاً ریشه دار در تجارب اولیه زندگی هستند.چنین درک و تشخیصی به ما کمک می کند تا با قضاوت کمتر و خود دلسوزی بیشتر با آنها برخورد کنیم.در نتیجه،گام بعدی در پرداختن به این الگوها،شناسایی نیازهایی می شود که علت آنها هستند.
برای مثال،نیاز ناخودآگاهی که محرک رفتار آلکس برای امتناع از استخدام مراقب کودک است،ممکن است وحشت از این باشد که بچه هایش در زندگی شان به شخصیت دیگری وابسته شوند و در نتیجه از امکان احساس جدایی از آنها بترسد.از سوی دیگر،ناتوانی جنی در ارسال تقاضای کتبی برای تحصیلات تکمیلی ممکن است به نیاز ناخودآگاهی برای احساس ارتباط با همشیره اش گره خورده باشد که با سندرم«احساس گناه بازمانده» پوشیده می شود.لکن شناسایی عامل پیشین،مستلزم آن است که جنی با مقداری احساسات غم افزا مواجه شود و واقعاً عزا و ماتم برادرش را بگیرد.
۳)سیستم باور خود را برای باورهای منفی مربوط به تروما جستجو کنید
این بیش از آنکه یک گام باشد،فرآیندی است که می تواند موازی با دو مورد دیگر بکار گرفته شود:به جستجو باورهای اساسی راجع به خودتان،دیگران و دنیا بپردازید که ممکن است بجای یک واقعیت عینی ریشه در تجارب نامطلوب داشته باشند.
این اقرارها معمولاً کلی و کرانه ای هستند(برای مثال،آنها ممکن است محتوی لغاتی شبیه «همیشه»و«هرگز» باشند).برای مثال،افکاری مانند«من سزاوار این نیستم»(مربوط به خود)،«به هر چیزی دست می یابم،از من سلب می شود»(مربوط به دنیا) یا «به هر حال هیچ کسی هرگز به من و دستاوردهایم توجه نمی کند«(مربوط به دیگران)چنین تفکرات ترومایی را تشکیل می دهند.
برای آلکس،یک مولفه اصلی سیستم باورش ممکن است این باشد که«اگر به دیگران اجازه دهم تا از بچه هایم مراقبت کنند،من مثل والدینم هستم»یا«یک والد مهربان دلسوز،کسی متفاوت از والدین من است،هرگز مراقبت از بچه را به غریبه محول نمی کند.»چنین تفکراتی آلکس را از درک این حقیقت باز می دارد که،استخدام یک مراقب کودک،نه فقط شخص دیگری را به حلقه مراقبینی که به کودکانش عشق می ورزند می افزاید،بلکه به او نیز اجازه می دهد تا در حین ساعات کاری کار کند وپس از آن بطور کامل در خدمت بچه ها باشد. احساس استرس و آشفتگی ذهنی کمتر در زمان بودن با بچه ها منجر به گذراندن زمان کیفی بیشتری با آنها می گردد.
تفکرات سفت و ماندگار اصلی جنی ممکن است بنظر چیزی شبیه این ها باشند که«اگر همشیره ام شانس پیشرفت ندارد،من هم سزاوار پیشرفت در زندگی نیستم»یا«کار برای تحقق رویاهایم هیچ ارزشی ندارد،زیرا همه چیز در کسری از ثانیه نابود شدنی است.»
شناسایی اینگونه تفکرات مرتبط با تروما آسان نیست.بر خلاف احساسات،که آسانتر قابل شناسایی هستند(برای ما آسانتر است که بگوییم«من غمگینم«یا«من عصبی ام»)،تفکرات برای ما آنقدر طبیعی و ذاتی احساس می شوند که معمولاً تشخیص اینکه ممکن است درست به اندازه احساسات از بدبختی ها و بدبیاری ها اثر بپذیرند دشوار است.این سخن که«سخنرانی عمومی مرا مضطرب می سازد».خیلی بدیهی تر از آن است که بگوییم «چون بعنوان یک کودک برادرم را از دست دادم،باور نمی کنم که باید مجاز به پیشرفت در زندگی باشم.»
باورها فقط هستند؛ما اغلب سوال نمی کنیم از کجا آمدند یا چگونه آموختیم بدان طریق فکر کنیم.با این وجود اگر بخواهید رفتارهایی را تغییر دهید که شما را از تحقق اهداف تان باز می دارند،باید نه فقط از علت احساسی که دارید بپرسید،بلکه همچنین باید بپرسید که چگونه آموختید بطریقی فکر کنید که اکنون می کنید و آیا اینگونه تفکر برای شما کارساز است.
*زمان جستجوی درمان
همچنانکه جای دیگری بحث کرده ام،آوردن مواد ناخودآگاه به سطح آگاهی و انجام تغییرات کار دشواری است.به روش های خیلی زیادی،استراتژی های انطباقی پیشین ما بر ضد ما کار می کنند،بنابراین تغییر الگوهای عادی فعالیت ما و مربوط به دیگران نیازمند تلاش و مستلزم مقدار زیادی تمرین است.
در بحث از پرداختن به رفتارهای معروف به خودتخریبی،ممکن است قادر باشید گام های فوق را دنبال کنید و با این وجود قادر نباشید تغییرات معنا داری انجام دهید.در آن موقعیت ها،جستجوی یک درمانگر می تواند گام ارزشمندی به سمت بهبود باشد.
در موقعیت های معین،استراتژی های انطباقی سابق بطور ویژه ممکن است برای تغییر دشوار باشند.برای مثال،اگر در محیطی توهین آمیز و تهدید کننده بزرگ شده اید که ناپدید شدگی و سازگاری شما را از آسیب فیزیکی و روانی نجات می داد،قاطع بودن و حتی انتخاب شرکای زندگی که به شما اجازه بدهند تا نیازها و افکارتان را بیان کنید ممکن است دشوار باشد.در مجموع،بخاطر تجربه قبلی تان،موافق نبودن با فردی بخاطر تجربه سابق تان بیش از حد خطرناک احساس می شود.یک درمانگر می تواند به شما کمک کند تا این الگوها را درک کنید و جهت خلق یک نقشه راه برای حصول به تغییری مفید و با دوام نیز همکاری کند.
منبع؛ https://www.psychologytoday.com
ترجمه و تلخیص:غریب واحدی پور
I don't believe in love at first sight because my mother started loving me before seeing
me
Luffina Lourduraj
"من عاشق شدن در نگاه اول را باور ندارم زیرا مادرم عشق ورزیدن به مرا قبل از دیدنم آغاز کرد."
تنها راه جلوگیری از انتقاد,هیچ کاری انجام ندادن,هیچ چیزی نگفتن و هیچ کسی نبودن است."ارسطو"
بهترین آمادگی برای فردا حداکثر تلاش و بهترین عملکرد امروز است.
در هوای ابری دیگران رنگین کمان باشید
زندگی را جدی نگیرید.زیرا از آن زنده بیرون نمی آیید.
25درصد زندگی اتفاقات و 75درصد آن عکس العمل به این اتفاقات است.