۳-زمینه انتقاد واقعی را میسر سازید
شما هرگز نسبت به دیگران قضاوت نمی کردید،اما هرگز هم اجازه نمی دادید که کار بی معنی و چرندی انجام دهم.اگر اشتباهی می کردم به من امکان می دادید که به آن پی ببرم.اگر عملکردی بقدر کفایت خوب  نبود،راجع به آن با من سخن می گفتید.اما هرگز موضوع  را شخصی نمی کردید .هیچ گاه  فریاد نمی زدید و سرزنش نمی کردید.  ۰بلکه برای بهتر شدن در آن زمینه با من  کار می کردید.
هر وقت به مفری برای تخلیه احساسات نیاز داشتم،بدون از بالا کشیدن ابرو گوش می دادید.موقع نیاز به توصیه شغلی و یا نقطه نظری در خصوص زندگی شخصی  هم همانگونه رفتار می کردید.نگرش احترام آمیز شما به من امکان داد تا بدون از نگرانی ازسیاست های اداری یا آینده خودم شفاف باشم.
در حین یکی از گفتگوهای دو طرفه ، گفتگویی در خصوص به روز سازی پروژه را به یک مکالمه شخصی مبدل کردید زیرا بدان طریق می توانستید بگوئید  که از موضوع پرت هستم. برنامه خود را دوباره فقط برای گفتگو تنظیم کردید.نمی توانم بگویم که این رفتار چقدر از نظر حرفه ای و شخصی برایم با معنا بود.اکنون سعی می کنم در رفتار خود با کارکنانم همان ادب و تواضع را داشته باشم بطوریکه آنگونه  که به من کمک کردید من نیز برای رشد به آنها کمک کنم.##
۴-دستور دادن و خود را عقب نگهداشتن
واقعیت آن است که در عمرم رئیسانی داشته ام   که ریز سنجی در مدیریت را دوست داشتند.شما هرگز این گونه مدیریت نکردید.من و دیگران را بکار گرفتید که کارهایمان را انجام دهیم،آنچه را که نیاز داشتیم دادید و از سر راه ما کنار رفتید.
بجای دیدن خود بعنوان ارباب،همانند بزرگترین حامی ما عمل می کردید.موانع را برمی داشتید و به ما کمک می کردید تا موقعی  که  به قدرتی کمی بیشتر نیاز داشتیم مبارزه کنیم.احساس می کردیم که رابطه ما بیشتر مشابه با یک رابطه  مشارکتی  تا رابطه ای کارمند-کارفرما است.
بخاطر می آورم که موقعی در جلسه ای با چند نفر دیگر عدم توافق شدیدی داشتم.پس از جلسه مرا به دفتر خود فراخواندید و با همدیگر  به بحث و بررسی موضوع بصورت جزئی پرداختیم.اما هرگز احساس نکردم که در حال تنبیه و توبیخ من هستید.مرا برای انجام هر کاری حتی عدم توافق با خودتان توانمند ساختید،این نوع برخورد به من آموخت که به نظریات خودم اطمینان باشم و در به اشتراک گذاشتن آنها احساس راحتی کنم.
 ۵- استقبال از تعادل کار-زندگی
موقعی که شرکت ما در وضعیت خوبی نبود،اغلب شب ها و آخر هفته ها تا دیر وقت کار می کردیم چون کارهای ما تضمین کننده بقای شرکت بود.علی رغم فشار،تعادل بین کار و زندگی را تشویق می کردید و آن را تجسم می بخشیدید.
 اسنک های سالم و تجهیزات ورزشی مهیا کرده بودید بطریقی که در دفاتر کار خودمان احساس رکود و کسادی نمی کردیم.موقعی که ساعت های طولانی کار می کردیم،همیشه راهی برای دلجویی از ما (ونیز خانواده ما)می یافتید.بخاطر اثر گذاری شما،حتی اکنون که صاحب نفوذ و قدرت هستم تعادل کار و زندگی را از همیشه جدی تر  می گیرم.
فلسفه "اول سلامتی و خانواده"هنوز بر روشی که زندگی می کنم و نیز تیم کاری خودم را رهبری می کنم اثر گذار است.
هیچ یک از ما دیگر برای آن شرکت کار نمی کنیم،اما خوشحالم که هنوز با هم در ارتباط هستیم.مشاوره و روشن بینی شما مرا به رهبری که اکنون هستم مبدل کرده است.شما به الهام بخشیدن به من حتی از یک راه دور ادامه می دهید.
  می دانم که مهم نیست کجا هستید،هر کجا باشید پشتیبانم هستید.امیدوارم همان نوع مربی که برای من بودید من نیز برای کارکنانم باشم.
منبع؛ https://www.success.com
ترجمه و تلخیص؛غریب واحدی پور