چهار حقیقتی که من پس از مرگ پدرم درباره غصه,ضایعه فقدان عزیز و شفا آموختم
موقعی که نوزده ساله بودم پدرم مرد,هنگامی که تقریبا" شصت ساله بود.او همانند من یک نویسنده بود.یک معتاد نیز بود.مرگش دور از انتظار نبود(قلبش خوب کار نمی کرد و برنامه ای هم برای ترک عادات بد نداشت),با این وجود موقعی که واقعا" اتفاق افتاد یک شوک بود.گاهی اوقات مشابه 14سال قبل احساس می شود,گاهی اوقات احساس می کنم که همه چیز اخیرا" اتفاق افتاده است ,بویژه موقعی که در عالم خواب او را ملاقات می کنم.
وقتی که در خصوص آنچه که از فقدان عزیز,غصه و زندگی در خلال سال های پس از آن واقعه آموخته ام تفکر می کنم. بدون تردید به چهار حقیقت ذیل می رسم:
1-عشق قویتر از مرگ استِ
من هنوز یک پدر دارم.او درون وجود من و خواهرام و خاطرات ما زندگی می کند.موقعی که شام درست می کنم,رانندگی می کنم(او چگونه رانندگی کردن را به من آموخت),بازی می کنم,ادبیات کلاسیک می خوانم,تلویزیون تماشا می کنم و حتی برای نوشتن می نشینم,حضورش را احساس می کنم.اولین مرتبه که کتاب تألیفی خودم را در دستانم گرفتم,او را حس کردم که می گوید,"گفتم چنین کاری کنید!شما آن راانجام دادید."
هنگامی کسی شما را ترک می کند,همه آنچه که رفته است فرم فیزیکی او است.چنان ایده ای بطرز فوق العاده ای تسکین دهنده قلب من بوده است.
2-سپری کردن وقت با کسانی که دوستشان دارید مهم است.
من مادرم را در بریتانیا هر سال دو مرتبه ملاقات می کنم.زندگی پر مشغله است,بله.
اما اختصاص وقت به کسانی که دوست دارید مهم است.با والدین و هرکسی که برای شما مهم است وقت بگذرانید.و سعی نکنید فقط با آنها مکالمه تلفنی داشته باشید.
از آنها بپرسید.موقعی که سن شما بودند راجع به دنیا چه فکر می کردند؟چه کاری انجام می دادند؟شادترین سال زندگی آنها چه سالی بود؟یادگار مطلوب آنها از شما چیست؟آنها را نیز بنویسید!آن داستان ها را بارها در زندگی تان خواهید خواند.
3-فقط چون فردی بنظر خوب می رسد به معنای خوب بودن آن نیست.
(Source: greatist.com)
ترجمه و تلخیص:غریب واحدی پور