مفهوم کلیدی دیگری که به برادرم کمک کرد بر چالش بهبودی خود غلبه کند آن است که هرگز شادی خود را بتعویق نمی اندازد‌.خیلی از مصدومان بستری شده در آن بیمارستان بر این اعتقاد بوده و بر آن اصرار می ورزیدند که نمی توانند با موقعیت فعلی خود شاد باشند،یا در بهترین حالت،فقط در صورتی از زندگی خود لذت می برند که بطور کامل بهبود یابند.میکائیل موضع متفاوتی اتخاذ کرد و به سختی برای لذت بردن از زندگی خود و خندیدن در حین پروسه بهبودی مجدد کار می کرد. من به هیچ وجه در تلاش برای القای این موضوع نیستم که او روزهای بدی نداشت.در آن اوقات،موقعیت او بنظر نومیدانه بود.اما می دانست که نمی توانست به خود اجازه دهد تا توسط نیروهای منفی مغلوب گردد.موقعی احساس می کرد که در حال سقوط است،خودش را با کلمات تشویق آمیز و دلگرم کننده تقویت می کرد.بله، می دانست که زندگی اش هرگز یکسان نبود.اما علی رغم آن واقعیت،قادر بود که تمرکز خود را به سمت موضوعاتی انتقال دهد که موجب تعالی روحیه اش می گردند. او اصرار داشت که کسانی دور و بر او باشند که خوشبین و دارای یک حش شوخ طبعی باشند. برای میکائیل هرگز آخر دنیا نبود:در عوض شروع دنیای جدیدی بود.او به موقعیت خودش بعنوان یک چالش  ونه یک فاجعه می نگریست.حتی جزئی ترین دستاورد شبیه خارج شدن از رختخواب برای قدم زدن به سمت حمام بدون از کمک دیگران،یک پیروزی بود. هر پیروزی بنیان امید او را پایدارتر می ساخت.امید، ایمان او برای سپاسگزاری در قبال داشته هایش را تقویت می کرد.هر چه سپاسگزارتر بود،برای موفقیت بیشتر سعی می کرد و بزودی سیکل مداوم خودش یعنی گردبادی از انرژی مثبت  را خلق کرد که او را برای رسیدن به دستاوردهایی بجلو هدایت می کرد  که بمراتب بیش از  پیش بینی هر فردی بودند. ذوق او برای زندگی شگفت انگیز بود و هنوز هم هست.    هنگامی که میکائیل از بیمارستان ترخیص شد ۹۵پوند بود.از اینرو، شگفت زده شدیم موقعی اظهار داشت که می خواهد به دانشکده برود و معلم تاریخ شود.صادقانه بگویم همه شک داشتیم.نه فقط وضعیت بدنی او یک مانع بود،بلکه میکائیل دقیقا" در دبیرستان بچه فرزی نبود.فراموش نشود که راجع به آدمی صحبت می کنیم که اصلا" هیچ مهارت شغلی یا حرفه ای نداشت.  با این وجود ،دوباره میکائیل علی رغم مشکلات موفق شد از دانشکده با بالاترین نمره فارغ التحصیل گردد و مدارک دانشگاهی  تاریخ ،آموزش و پرورش و مدیریت را دریافت کرد.پس از فارغ التحصیلی،معلم تاریخ همان دبیرستانی شد که از آنجا فارغ التحصیل شده بود.بعد از چند سالی، بعنوان ناظم مدرسه منصوب شد.طولی نکشید که معاون مدیر مدرسه شد. نه فقط به اساتید،بلکه به دانش آموزان و والدین نیز احترام می گذاشت.پس موقعی که به او پیشنهاد دادند و سمت مدیر دبیرستان محلی را پذیرفت تعجب آور نبود.و هنگامه ای که میکائیل بطور جدی به بازنشستگی می اندیشید،صاحب نفوذانی از او خواستند که شغل دستیار مدیر تمام مدارس ناحیه را بپذیرد،که البته پذیرفت.چنین موقعیتی پایانی عالی برای حرفه ای شگفت انگیز بود. میکائیل اکنون بازنشسته است و با همسرش جون به دور دنیا سفر می کند.در تابستان بیشتر وقت خود را در خانه قشنگش در شمال نیویورک می گذراند. ماههای زمستان، در فلوریدا در املاک اشتراکی سکونت می کند. برای کسی که گفته شده بود هرگز موفق نمی شود زنده از بیمارستان خارج شود بد نیست.تجربه برادرم میکائیل به من ثابت می کند که با نگرش درست حتی فقط با یک فوت روده ،همه آنچه که باید انجام دهید یک قدم جلوتر از دیگران  گام برداشتن است. داستان میکائیل اثبات این حقیقت است که سرنوشت ما را آنچه که اتفاق می افتد تعیین نمی کند،بلکه در عوض آنچه که در قبال اتفاقات انجام می دهیم تفاوت ایجاد می کند. یعنی انتخاب های ما و اعمالی که در امتداد مسیر انجام می دهیم،تفکرات ما و آنچه که  بر آن تمرکز می کنیم و نیز چگونگی بیان چیزی است که۲۴ساعت ۷روز هفته به خودمان می گوئیم. موضوع ایجاد تعهد خلل ناپذیر برای لذت بردن از زندگی خودمان در حین فرآیند نوسازی و شجاعت خندیدن و شادی کردن در زمان های سخت است.

منبع؛ https://www.success.com

ترجمه و تلخیص؛غریب واحدی پور