بیش از ربع قرن قبل بناچار باید فاصله حدود شش ساعتی زادگاه خود تا شیراز و یا اهواز را با اتوبوس یا گاهی مینی بوس طی می کردیم ,سپس از این دو شهر با اتوبوس به محل تحصیل خود یعنی تهران می رفتیم.زیراآن زمان به دلایل مختلفی تقاضای مسافرت با اتوبوس بویژه در ایام تعطیلات برای مسیرهای دور بسیار زیاد بود,در نتیجه بازار سیاه بلیط شکل می گرفت.
لذا,برخی اوقات بویژه پس از برگشت ازتعطیلات نوروزی کابوس وحشتناک ما تهیه بلیط اتوبوس بود,بطریقی که یکی از سال ها به اتفاق دوستی  بیش از دو روز در ترمینال شهید کاراندیش شیراز معطل شدیم.
هرگز فراموش نمی کنم که در پی سر وصدای زیاد مسافران سرگردان,متولی ترمینال برای توجیه وضعیت در بین جمع آمد و با ادبیاتی ویژه افاضه کلام فرمودند که,"...فرهنگ ما اینگونه است.نمی توانم به پسر عمو,دایی,خاله,عمه و سایر فامیل ,دوستان و بستگان دور و نردیک بلیط ندهم,با این وضع معلوم است که دیگر بلیطی برای غریبه ها نمی ماند..."
آن روز در عالم جوانی و ایده ال گرایی دهه اول انقلاب و سال های جنگ هضم آن سخنان خیلی برایم مشکل بود.ولی امروز بعد از سپری کردن دوران دانشجویی ومتجاوز از دو دهه تجربه کار و زندگی وقتی می بینم و می شنوم که انگار چنان روابطی در هر جایی اعم از استخدام,ترفیعات و مزایای سازمانی,حوزه های قضایی, سیاسی ,اجتماعی و غیره بد جوری کارساز بوده و هر معیاری مانندتخصص,تجربه و مهارت را به سهولت وتو می کنند.در حالیکه عمدتا" نه فقط قانون بلکه دین و معنویتی که آرمان های ما در انقلاب و جنگ بودنداغلب تنها دستاویزی برای بزک کردن چهره ها گردیده اند.دیگرسخنان آن روز متولی ترمینال را به خوبی درک می کنم ,علاوه بر آن در می یابم که تاکنون هیچ شخصیت حقیقی و حقوقی به اصطلاح با ادبیات "گاراژی" واقعیت جامعه را آنگونه صادقانه و شفاف بیان نکرده است.
با آن امید که روزی درد رابطه بازی را نیز درمانی باشد