جعبه ابزار کوچینگ
نوشته شده  توسط؛الیزابت سیگل 
 برای خیلی از سال ها ،ایده کنترل شخصی در روانشناسی موضوع محوری بوده است.عنصر کلیدی تئوری شخصیت یادگیری اجتماعی  جولین راتر و تئوری
درماندگی آموخته شده مارتین سلیگمن است.
 مطابق با این دو تئوری درک کنترل و پایداری آن طی زمان دارای اثر وسیعی بر انتخاب ها و رفتار است.
جولین راتر اظهار داشت که صفت کنترل به دو بعد مرکز کنترل و پایداری بستگی دارد.کسانی که دارای مرکز درونی کنترل هستند بر این باورند که توانمند بوده و می توانند بر نتایج رفتار خویش بواسطه توانائی فعلی یا توانائی خود برای بهبود اثر بگذارند‌.ولی کسانی که دارای مرکز خارجی کنترل هستند باور دارند که خروجی رفتار آنها نتیجه سرنوشت یا بواسطه تاثیر فرد یا چیز دیگری است.تحقیق راجع به این ایده عیان ساخته است که مرکز درونی کنترل در ارتباط با شادی،دستاورد متعالی تر و پشتکار بیشتر است.
مرکز کنترل درونی پایدار به توانائی و  ناپایدار  به تلاش منجر می شود.اما  مرکز کنترل خارجی  پایدار  اشکال در کار و ناپایدار شانس/بخت را در پی دارد.
در راستای بررسی موضوع، مارتین سلیگمن نشان داد که موقعی حیوانات هیچ راهی برای تعدیل یا فرار از تنبیه ندارند تسلیم شده و تلاش ها ی خود برای بدست آوردن کنترل را رها می کنند.این الگوی رفتاری درماندگی آموخته شده نامیده می شود و دارای شباهت هایی  با مرکز کنترل خارجی است.
کوچینگ در ضدیت مطلق با ایده رنج مداومی که همراه با درماندگی آموخته شده است با هدف بدست آوردن کنترل بیشتر  بر پیشرفت ما جهت دهی می شود.
گفتگوهای کوچ  اهداف مشتری را  برای عرضه بهترین چیزی که می خواهد پالایش می کنند و به موانعی که هنگام عمل با آنها مواجه می شود نیز می پردازند.
قانون اساسی بنیادین کوچینگ که بر اساس آن مشتری مسئول است و برای رسیدن به آنچه می خواهد دارای منابعی است،در نهایت برای قویتر ساختن مرکز کنترل درونی به مشتری کمک می کند.با گذر زمان،اقدامات صورت گرفته از این منظر به مشتری امکان می دهند که به سمت تلاش و کوشش کشانده شود و مهارت هایی را در وجودش پرورش دهد که به او در رسیدن به هدفش کمک می کنند.چنین  اطمینان و صلاحیتی حتی در حوزه هایی که بعنوان نقاط ضعیف یا خیلی سخت شناسایی شدند یعنی مواردی که بر طبق مشخصات مرکز کنترل خارجی تعریف شده بودند بوجود می آید.
  اگر مشتریان تلویحا" به کناره گیری اشاره کنند، ممکن است نشانه درماندگی آموخته شده باشد.امکان دارد بیانگر حوزه حساسی باشد که تلاش کرده اند تغییراتی بوجود بیاورند و موفق نبوده اند.برخی از قدرتمندترین اظهارات بازتابی و سوالات کوچینگ با هدف به چالش کشیدن دیدگاههای محدود کننده ای هستند که به در دسترس نبودن چیزی اشاره می کنند.در حقیقت،اگر یک مشتری برای تغییر و مشغول شدن به قابلیت هایی که به مرکز کنترل درونی منتهی می شود باز نباشد ،پس  احتمالا" قابل کوچ کردن نبوده و در این مرحله برای کوچینگ آماده نیست.
 هر زمانی مشتری قدرتی را به شرایطی خارج از مسئولیت خود محول می کند با یک مرکز کنترل خارجی شناخته می شود.
 هنگامی که چنین وضعیتی رخ می دهد  کوچ می تواند برای افزایش آگاهی مشتری مشارکت کرده یا عکس العمل نشان دهد.به اشتراک گذاشتن اطلاعات راجع به این تئوری ها امکان دارد حتی به مشتری زمینه ای برای استفاده از تجاربش و نیز مسیری برای موفقیت عرضه کند.مرکز درونی کنترل معیار سودمندی برای انتخاب سوال توسط کوچ هم هست.برای مثال،"برای مشتری باور به توانائی برای حرکت بجلو چه دستاوردی دارد؟"یا،"چگونه مشتری می تواند مسئولیت خودش را به یک موقعیت جاری که در خدمت او نیست انتقال دهد؟"
خلاصه کلام اینکه،برخی تفکرات عمیق در خصوص تئوری شخصیتی یادگیری اجتماعی و تئوری درماندگی آموخته شده می توانند در کوچینگ ما نقش سودمندی ایفاء کنند.چارچوب کوچینگ از افزایش کنترل شخصی پشتیبانی می کند و باور دارم که از طریق درگیر شدن فعال با ایده مرکز درونی کنترل می توانید فرآیند کوچینگ را شدت بخشید.
منبع؛ https://www.lifecoachtraining.com
ترجمه و تلخیص؛غریب واحدی پور