به گمانم حداقل طی  دو دهه از عمرم ،ابتدا دهه سوم و سپس دهه چهارم بود که انگیزه زایدالوصفم  برای کاهش وزن شگفتی آفرید بطریقی که  آخرین مرتبه علاوه بر رژیم غذایی سخت و نادر، گاه روزانه حدود یک ساعت و عمدتا" هم با دور تند بر روی تردمیل می دویدم و تمرین می کردم،به گونه ای که کاهش وزن قریب به ۲۰کیلو توام با کاهش سایز قابل ملاحظه بدن بصورتی در مدتی نزدیک به شش ماه حاصل گردید که بیش از یک وجب از کمربند را بناچار برای یادآوری خاطرات آن ایام بریدم و نگهداشتم‌. اما چند سال گذشته بخاطر دغدغه های فکری و ذهنی و در نتیجه عدم فقدان انگیزه قوی برای کاهش وزن ،علی رغم اینکه مطابق با عادت دیرینه تنها وعده غذایی معمولم ناهار بود ولی ناگهان به خود آمدم و دیدم که خیلی چاق شده ام. فراتر اینکه،نه فقط به توصیه دوستان و خیر خواهان برای ورزش و کاهش وزن و از سوی دیگر اخطارهای چند ساله دپارتمان "طب صنعتی"محل خدمتم مبنی بر "اختلال چاقی" و معرفی به کارشناس تغذیه وقعی ننهادم بلکه همواره در پی توجیه و عادی جلوه دادن وضعیت ناهنجار خود  بودم! مع الوصف،چند ماه قبل با رفع یکی از دغدغه های ذهنی و احساس و باور قلبی در خصوص مضر بودن چاقی برای سلامتی بواسطه بالا رفتن سن دوباره انگیزه ام برای کاهش وزن تقویت گردید. در همین راستا ضمن کنترل شدید بر برنامه غذایی و حذف خیلی از مواد موثر در افزایش وزن،روزانه نیز به هر بهانه ای مدتی پیاده روی می کردم.اگر چه گاهی با ایستادن زیاد و یا راه رفتن دردی در سمت چپ کمر واقع در بالای کشاله ران حس می کردم  ولی بعلت احساس لذت ناشی از کاهش وزن تدریجی نسبت به چنین دردی بی توجه بوده و اغلب با همان شور و شوق سال های جوانی و سرمست از به سرانجام رساندن برنامه های تدوین شده روزانه ام  پله های نه چندان کم شمار ساختمان محل کارم را چند مرتبه در روز حتی برخی اوقات با دویدن طی می کردم ،صد البته در دل نیز با عدم درک همکارانی که بعلت ناراحتی های خاص از پیمودن چندین پله برای بالا و پایین رفتن طی روز بنا به ضرورت کاری می نالیدند به خود می بالیدم که تاکنون در زندگی بواسطه مراقبت از خود هیچ گاه از ناحیه دست ،پا و یا اعضای موثر بدن در پروسه راه رفتن صدمه ای را متحمل نشده ام! این سعادت و خوشی ناشی از بی خبری نسبت به آینده ادامه داشت تا اینکه طی تعطیلات ۳روزه منتهی به روزهای نخست دهه سوم بهمن ۹۷گذرم به زادگاهم افتاد و عصر روز تعطیل شنبه ۲۰دیماه ۹۷ نیز ناچار به تحمل سرمای شدید و سرپا ایستادن زیاد در مراسم تشییع جنازه یکی از بستگان بعلت ازدحام جمعیت و نامساعد بودن شرایط گردیدم.پس از خاتمه مراسم هم مسیر ۱۴۰کیلومتری را برای برگشت به محل زندگی طی کردم.با وجود اینکه  اوایل شب راحت به مقصد رسیدم ولی سر درد خزنده ای که خیلی هم برایم غریبه نبود و چند سالی است که گاهگاهی به تنهایی ام حسادت می کند باز دامنگیرم شد و با گذر شب کم کم شدت یافت  تا آنجا که حتی قرص قوی  ویژه ام نیز  قادر به تاثیر گذاری بر اثر ویرانگر آن نبود به همین علت شاید در نهایت با مشقات فراوان فقط یکساعتی از شب را خوابیدم!! لکن،طبق برنامه روزهای کاری ،صبح یکشنبه ۲۱بهمن ۹۷هم بیدار شدم و پس از مهیا سازی شرایط سامسونتم را برداشتم و با این امید که چون بسیاری از روزهای دیگری که تجربه کرده ام کم خوابی را با تمرکز بر برنامه فشرده کاری ام مغلوب می سازم با خانواده خداحافظی کردم.سر موقع خودروی سازمانی از جلوی درب خانه سوارم کرد،چند دقیقه  بعد هم در پارکینگ اداره متوقف شد. درست چند لحظه ای پس از پیاده شدن از جلوی ماشین و هنگام باز کردن درب عقب برای برداشتن کیف و  تشکر از راننده،درد بسیار شدیدی از ناحیه سمت چپ کمر که تا لگن پای چپ هم تیر می کشید بطرز عجیب و غیر منتظره ای ناکارم  کرد و انرژی ام را برای طی طریق سلب نمود.منتها با تحمل درد و رنج فراوان، روزم را با به سرانجام رساندن  کارهایی که خوشبختانه کمتر از سایر روزها نبودند سپری کردم،صد البته،ظهر هم با دندان بر جگر گذاشتن وضویی ساختم و به هر طریقی بود نماز خواندم!! ولی عصر که به خانه رسیدم گویی نظام خلقت فقط مجالی داده بود تا به خانه برگردم،زیرا بلادرنگ به شیوه ای افتادم که  حتی قادر به انجام ابتدایی ترین کارهای شخصی خود نبودم.شگفت انگیزتر آنکه چنین اتفاقی یک روز پس از ملاقات با یکی ازخواهرانم بوقوع پیوست که او نیز مدتی بعلت درد بسیار غیر معمولی ناتوان از نشستن و حرکت کردن بر بستر بیماری جا خوش کرده است.از آن هم شگفت انگیزتر اینکه حادثه دقیقا" با پایان ترجمه حکایتی در خصوص خوش بینی خارق العاده یک معلول جنگ ویتنام بعنوان اسلحه ناب او در مصاف بی امان با مشکلات جسمی غیر قابل تصورش هم زمان گردیدکه چند روز گذشته در برنامه ام داشتم!! 

مخلص کلام اینکه،تا امروز چند روزی است که چنان ناتوان از کوچکترین حرکتی حتی برای پهلو به پهلو شدن در بستر بیماری دراز کشیده ام که حال و روز خواهرم و بسیاری از بیمارانی را با گوشت و پوست و استخوان درک می کنم که شاید مدت های مدید عاجز از انجام کوچکترین تحرکات زندگی معمولی در واقع با زندگی خود گاهی اوقات زندگی نزدیکان را هم تلخ می کنند و یا وضعیت عده دیگری را بخوبی می فهمم که احتمال دارد بواسطه دردهای ویژه چالش بزرگ آنها  بالا و پایین رفتن حتی از پله های ساختمان یک طبقه ای باشد!! مضافا" اینکه ،کارهای ساده ای چون پیگیری کارهای روزانه خانواده،گشت زنی در حیاط خانه،عبادت خیلی معمولی،سر کار رفتن و بر گشتن و ...برایم رویایی دست نایافتنی شده اند!! ولی بگذارم و بگذرم که  تجربه معجزه خوشبینی در چنین شرایطی بطرز معجزه آسایی به دردم خورد و تا حدی رهگشا بود،زیرا دریافتم که هرگز نباید در مواجه با مشکلات زندگی از خود بپرسیم"چرا من؟"بلکه هر تصادف و حادثه ای در زندگی را باید تلنگر خلقت برای همدلی با دیگران و جبران تمام  ناشکری ها و ناسپاسی هایی قلمداد کنیم که در قبال تمام نعمات ظاهرا" معمول  متنوعی ازجمله سلامتی خویش به غفلت مرتکب شده و می شویم!!
غریب واحدی پور
جمعه ۲۶بهمن ۹۷
توتم نیوز